بسم‌ الله الرحمن الرحیم غرق اشکی و گریه می باری شده دریا ز چشم تو جاری راوی روضه های کرب و بلا روضه ی ناشنیده ای داری؟ این همه گریه کرده ای بس نیست تا به کی نوحه و عزاداری؟ بعد از آن غربت و اسیری ها خنده روی لبت نمی آری از تن نیمه جان و مجروحت می چکد خون و لاله می کاری رنگ و رویت چه زرد و گلگون است به گمانم هنوز بیماری حال تو خوب می شود آقا عمّه ات می کند پرستاری ردّ اشکی که روی گونۀ توست یعنی اینکه ز گریه سرشاری شام و کوفه چه بر سرت آمد؟ که تو از زندگانی بیزاری