بُرد در شب، تا نبیند بینقاب
ماه نورانیتر از خود، آفتاب
شُسته دست از جان، تن جانانه شُست
شمع شد، خاکستر پروانه شُست
نیست در کس طـاقت بشنیدنش
با علی یا ربّ، چه شد با دیدنش؟
دستِ دستِ حق، چو بر بازو رسید
آن چنان خم شد که تا زانو رسید
دست از بازوی بشکسته خجل
بازو، از دستی که شد بسته، خجل
راز هستی در کفن پیچیده شد
لالهای در یاسمن پیچیده شد
نیمهشب، تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طـرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طــرف، احمد به استقبال او
ظــاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
ابرها گِریند بر حال علی
می رود در خاک، آمال علی
آهِ سرد و بغض پنهان در گلو
بود با آن عدّه، گرم گفت و گو
این تنِ آزرده، باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلة القدر من است
من هلال از داغ و، این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
مَرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراهِ او خاکم کنید
تا علی ماهَش به سوی قبر بُرد
ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد
زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر
تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر
ناگهان بر یاری دست خدا
دستی آمد، همچو دست مصطفی
گوهرش را از صدف، دریا گرفت
احمد از داماد خود، زهرا گرفت
گفتش ای تاج سر خیل رُسُل
وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل
از من این آزرده جانت را بگیر
بازگرداندم، امانت را بگیر
بار دیگر، هدیه ی داور بگیر
کوثرت از ساقی کوثر بگیر
میکِشد خجلت علی از محضرت
«یاس» دادی، میدهد «نیلوفر»ت
به نقل اشعار آیینی حسینیه
✍استاد
#علی_انسانی