یه گوشه خواب بودم خیلی آروم ولی پیچید تو گوشم صداشون نمیبردن اگه گشواره هامو خودم میبخشیدم به دختراشون گذشت و گم شدم توی بیابون آخه از قافله جا مونده بودم یکی اومد برم گردوند بابا ولی کاشکی همونجا مونده بودم بد اخلاقن چقدر مردای شامی به جای قلب سنگه تو دلاشون با این دستای سنگینی که دارند دلم میسوزه واسه بچه هاشون یه جوری زد چشام تاره هنوزم یه جوری زد قدم از درد خم موند جای دستش یکم بهتر شده اما جای انگشترش رو صورتم موند تو روی نیزه و من روی ناقه تو چشمات باز و من دستام بسته چقدر شکل همیم بابا نگاه کن منم مثل تو دندونم شکسته به ماه آسمون میگفت شمع شبستون منی یاد عمو بخیر که تو مثل عمو جون منی راستی تو از تو آسمون ببین بابای من کجاست بهش بگو که دخترت ساکن تو خرابه هاست