سیمای زینبی گر خدا خلق کند، آدم و حوّای دگر می‌نیاید به جهان، زینب کبرای دگر   ما نگوییم گِلش از گِل ما نیست ولی عفّت و عصمت او آمده از جای دگر   به متانت چو نبیّ و به صداقت چو بتول مرتضی را شده از فاطمه، زهرای دگر   زیْن اَب بودنِ زینب، همه را روشن نیست جز حسین بن علیّ و دو سه دانای دگر   دهم ماه محرّم که بشد، زینب بود پیش روشن‌نظران کرد تجلّای دگر   خون جوشان حسینش نبیفتاده ز جوش دست برزد به یکی نهضت عظمای دگر   هر که در کوفه صدایش بشنیدی، می‌گفت: مرتضی آمده در کوفه به سیمای دگر   گرم صحبت، سخن از حق، به فراز ناقه اندر آن گرمی دم، یافت هم‌آوای دگر   گفت: جانم به فدایت!‌ مرو از پیش نظر که به غیر از تو مرا نیست، دل‌آرای دگر   غمم این نیست بُریدی ز مَنت، آن ترسم تو بلا‌دیده بیفتی، به بلاهای دگر   خلق با آن همه تندی به سخن، «ساکت» شد گوش، سوی تو گرفتیم به آوای دگر