👆👆👆 🍃📚🍃 «....تصمیمت را گرفتی و به راه افتادی تا خبر حضور لبیب این شیطان دغل کار و سرا پا گناه را در کاروان حسین به سرداران سپاه بگویی ، اما لبیب خودش را سد راهت کرد،کنارش زدی، *التماست کرد و به پایت افتاد،اشک ریخت و گفت توبه کرده است,دیگر ان ادم سابق نیست و دگرگونی را در تارو پود خود بوجود اورده است* باور نکردی وبه راهت ادامه دادی ،اما جمله ای گفت که تورا سر جایت.میخکوب کرد. گفت: *«اگر مرا به سپاه عمر سعد برانی دوباره همان انسان خطا کار و فریبکار سابق خواهم شد،و گناهانم به گردن تو خواهد بود»* «......رانیا دهانش را باز کرد تا فریاد بزند اما خنجرپنهان در استین لبیب این فرصت را به او نداد و خجنر در حنجر رانیا فرو رفت و لبیب با چشمانی از خون و اتش و نیرنگ،که سعی داشت خون گرم رانیاداخلش نشود، گفت : *«من شتر نهر می کنم تو که گوسپندی بیش نیستی»* متن فوق قسمتی از کتاب ؛ ❣️ *نان و خون* ❣️است، 🕌❣️نام کتاب:نان و خون 🕌❣️نویسنده: رضا وحید 🕌❣️ناشر:کتاب نیستان 🕌❣️محل نشر:تهران،۱۳۹۸ این کتاب مجموعه داستانی است از زندگی مردمان عرب بادیه نشین اطراف شهر کوفه در صدر اسلام که وقایع این کتاب را شکل می دهند ،اتفاقات این داستانها همزمان با قیام حسین ابن علی علیه السلام و حزکت او از مدینه به مکه و از مکه به کوفه و کربلا است. موضوع همه داستانهای این مجموعه به شرح وقایع کربلا و حسین (ع)مرتبت و ختم می شود، نویسنده تلاش کرده ، شخصیتهای داستانهایش را به دو گروه خوب و بد و خیر و شر تقسیم کند. این کتاب جدا از موضوع ان در نوع نگارش کتابی جدید است و روشی نسبتا جدید از نوشتن داستان را نشان می دهد. داستانهای مختلف و بلند اما مرتبط ، مطالعه این کتاب را به همه علاقمندان مطالعه و مخصوصا ارادتمندان خاندان ابا عبدالله الحسین علیه السلام توصیه می کنم، خلاصه نویس و نویسنده متن: « *علی اصغر اسکندری* » 🌿🕌🕌🕌🕌🌿 🍁علی اصغر اسکندری، مسئول کتابخانه 🍁استان سمنان، شهرستان شاهرود