https://eitaa.com/rustaei110
روز معلم گرامی باد
در ۱۸ سالگی بعد از چند سال شاگرد بنایی، بنا شده بود
روزها کار وشبها درس می خواند
بالاخره بعد از انقلاب دیپلم گرفت
پس از مدتی همکاری داوطلبانه با نهضت سواد آموزی به عنوان معلم از دزفول به یکی از روستاهای محروم دهلران رفت
در کنار آن برای اهل روستا حمام و مسجد ساخت و مدرسه را تعمییر کرد
با شروع جنگ به دزفول برگشت و برای دفاع به جبهه ها اعزام شد
در عملیات رمضان اسیر دشمن شد
در اردوگاه اسیران هم دست از آموزش برنداشت
یکبار او را به مقر فرماندهی بردند و تا سرحد مرگ او را زدند.
در یکی از مراحل شکنجه توانست به یک نصف مداد دست پیدا کند
خیلی خوشحال شد حالا دیگر می توانست با این مداد روی کاغذهای پاکت سیگار بنویسد و به بچه ها راحت تر آموزش دهد.
او را به هر اردوگاهی منتقل می کردند دست از آموزش هم بندان خود برنمی داشت
با تمام رعایت جهات امنیتی در نهایت، یک خبر چین نفوذی از داشتن مداد مطلع شد و به بعثی ها خبر داد.
او را به مقرفرماندهی بردند دو ساعت بعد او را نیمه جان داخل اتاق پرت کردند. لباس هایش پاره، بدنش سیاه و صورتش کبود بود.
از درد به خود می پیچید درد سرش از همه بدتر بود در حین کتک زدن با دسته کلنگ محکم به سرش ضربه زده بودند حالت تهوع امانش نمی داد
آن روز محمد روزه مستحبی گرفته بود هفدهم مرداد ماه و گرمای عراق .
هنگام اذان مغرب فقط با کمی آب افطار کرد.
چند لحظه ای آرام گرفت و گویا درد مهلتی به او داده است از کیسۀ انفرادی خود عکس فرزندانش را که از طریق صلیب سرخ بدستش رسیده بود در آورد و مرتب نگاه می کرد و زیر لب می گفت دیدار به قیامت.
👇👇👇