هدایت شده از (ابوتراب)
🔴 کف زدن ۰۰۰ داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ قسمت شصت و پنجم ۰۰۰ تازه آخرش هم تلفن قطع شد یا شاید هم یکی به عمد قطعش کرد ُ و حرفهای داداشم ناقص موند ، غلوم پاپتی چشمهاش تیز شد ُ و پرسید : یعنی میخای بگی یکی وقتی فهمیده که مادام کوری داره به شما اطلاعات میده جلوش رو گرفته ُ و تلفنش رو قطع کرده ، سرگرد از این حرف غلوم پاپتی استفاده کرد ُ و گفت : آفرین پهلوون ؟ شما خودت یه پا پلیس ُ و پاسبونی ، درسته من میخام بگم‌ داداشم پنهانی از یه جایی با ما تلفنی حرف میزد که احتمالا دشمنای شما متوجه شدن ُ و جلوش رو گرفتن ، بچه مرشد یه نگاه به غلوم پاپتی انداخت ُ و گفت : مرشد ؟ اَگه اینطور باشه پس حتما" مادام کوری تُو دست دار ُ و دسته سیندرلا اسیره چون دارُ و دسته یَدی خُمره ایی از این عُرضه ها ندارن و اصلا" کلاسشون به این چیزا نمیخوره اونا تلفن ُ و تلفن بازی بلد نیستن ، فوق فوقش اهل پیغوم پسغومن ، غلوم پاپتی چند بار سرش رو به علامت آره تکون داد ُ و گفت : بچه مرشد ؟ تو راست میگی با این تفاسیر این مادام کوری ما تُو دست سیندرلا گِیر افتاده و اَگه اون اونجا باشه پس حتما" پول ما هم پیش سیندرلا گِیره ، صدای دست ُ و پا زدن جقله همه رو کلافه کرده بود ُ و هی سعی میکرد از زیر دستمالی که به دهنش بسته شده بود حرف بزنه ، جقله انقدر دستمال روی صورتش رو به کنار پایه میز کشید که بلاخره دستمال بسته شده دور دهنش رو کنار زد ُ و داد زد : اوستا ؟ من میدونم چطوری میشه وارد اون قلعه شد تا کسی نتونه گِیرت بندازه ، یکی از نوچه ها یه لگد به جقله زد ُ و گفت : آخه عقل کُل ؟ وقتی اون قلعه درب ورودی داره دیگه لازم نیست از دیوار بری داخل که ، مگه تو نمیدونی که اون سیندرلا علاقه زیادی به پهلوون غلوم داره ُ و از دیدن اوستا خوشحال میشه مخصوصا" که اوستا همیشه واسش جنسای ناب ُ و بچه های تَرگُل مَرگل میفرسته ، یه هو جقله دهنش رو کج کرد ُ و گفت : نه احمق جون ؟ ممکنه سیندرلا اصلا" داخل قلعه نباشه ، نوچه دومی پرسید : پس ممکن کجا باشه ؟ جقله بدون اینکه فکر کنه سریع جواب داد : خوب ممکنه که سیندرلا داخل اون گاوداری بزرگه باشه همونجا که خون بچه ها رو از بدنشون بیرون میکشن ُ و میفروشن من پارسال یه بار رفتم اونجا ، یه گاوداری بزرگه که دویست سیصدتا گاو بزرگ داره و تازه زیر گاوداری خودش عین یه شهر بزرگه که همه بچه ها رو اونجا نگه میدارن ، تا جقله این حرف رو زد دوباره غلوم پاپتی عصبانی شد ُ و شروع کرد به داد ُ و بیداد کردن که پدرسوخته مگه من به تو نگفتم زبونت رو نگه دار و هر چیزی رو جلوی هر کسی به دهن نیار ، غلوم پاپتی دنبال یه چیزی میگشت تا با اون جقله رو تنبیه کنه ، یه چشمش افتاد به عصای عمو کوری یا همون جناب سرگرد ُ و هجوم آورد تا عصا رو از دست سرگرد بگیره که یه هو سرگرد مقاومت کرد ، غلوم پاپتی هر چی زور زد نتونست عصا رو از دست سرگرد دربیاره ُ و یه هو شُل شد ُ و ظُل زد تُو صورت عمو کوری ، سرگرد واسه اینکه لُو نره دستش رو شُل کرد ُ و گفت : پهلوون ؟ این بیچاره جقله گناه داره امروز به اندازه کافی کتک خورده ُ و بی ابرو شده ، خُوب این فلک زده پُر بیراه نمیگه ، اینجام که غریبه ایی نیست ، ما هممون جزء دار ُ و دسته شما هستیم ُ و شوما هر چی دستور بدی ما هم همون کار رو میکنیم آلان دیگه همه ما یه هدف مشترک داریم و اون هم پیدا کردن اون دکتر نامرده تا هم شما به پول خودت برسی و هم ما به داداشمون ، غلوم پاپتی دوباره گوشه سیبلیش تاب داد ُ و یه چرخی میون قهوه خونه زد ُ و یه نگاهی به بچه مرشد انداخت ، بچه مرشد به علامت تائید حرف عمو کوری سرش رو تکون داد ، غلوم پاپتی به نوچه هاش اشاره کرد که دست ُ و پای جقله رو باز کنن ، بعدش رو کرد به سمت ما ُ و گفت ، این عفت خانم ما همه سوراخ سُمبه های اون قلعه و اون گاوداری رو میشناسه ، تا غلوم پاپتی از جقله تعریف کرد جقله خندید ُ و بلند داد زد تازه تنها کسی که میدونه اون راه مخفی که از زیر زمین گاوداری به سمت قلعه میره کجاست ، به جزء من هیچکس او درب مخفی رو نمیشناسه ، تا جقله یا عفت خانم این حرف رو زد یه دفعه همه ساکت شدن ، جقله که دید بند ُ و آب داده دوباره سرش رو بُرد داخل گریبونش ُ و به حالت لوس کردن یه بچه خندید ُ و گفت : اوستا ببخشید غلط کردم مثل اینکه دوباره خرابکاری کردم ، اصلا" میگم اوستا جونم ؟ بگو بچه ها دهن من رو ببندن اونجوری خودم هم راحت ترم ، ایندفعه غلوم پاپتی نه تنها عصبانی نشد بلکه با صدای بلند شروع کرد به خندیدن ، با خندیدن پهلوون غلوم یه دفعه همه زدن زیر خنده ، بیچاره جقله که از ترسش شروع کرده بود خودش با دستمال دهن خودش رو ببنده یه لحظه کُپ کرده بود ُ و نمیدونست بخنده یا دهنش رو ببنده ، غلوم پاپتی همونطور که میخندید شروع کرد به کف زدن ، یه هو همه قهوه خونه شروع کردن به کف زدن ، غلوم پاپتی از روی صندلیش بلند شد ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی