📚 برشی از کتاب: از میان تیر و ترکش هایی که از بیخ گوشمان زوزه می کشیدند می دویدیم و تنها آرزویمان رسیدن به یک سنگر بود، همین. هرچه می دویدیم انگار نمی رسیدیم، لامصب انگار راه را کش می دادند. یک لحظه با دیدن راهی که هر چه قدم هایمان را بلندتر می کردیم طولانی تر می شد، فریاد زدم: یا حضرت زینب، یک سنگر نشانمان بده... . 🔹️نام کتاب: [خاطرات داستانی از رشادت شهدای لشکر ۲۵ کربلا] 🔹️به کوشش: 🔹️ناشر: 🔹️تعداد صفحات: ۵۸۳ صفحه