حرف‌هایی هست برای «گفتن»، که اگر گوشی نبود، نمی‌گوییم. و حرف‌هایی هست برای «نگفتن»؛ حرف‌هایی که هرگز سر به «ابتذالِ گفتن» فرود نمی‌آرند. حرف‌هایی شگفت، زیبا و اهورایی همین‌هایند، و سرمایه ماورایی هر کسی به اندازه حرف‌هایی است که برای نگفتن دارد، حرف‌های بی‌تاب و طاقت‌فرسا، که همچون زبانه‌های بی‌قرار آتشند، و کلماتش، هر یک، انفجاری را به بند کشیده‌اند؛ کلماتی که پاره‌های «بودنِ» آدمی‌اند... اینان هماره در جستجوی «مخاطب» خویشند، اگر یافتند، یافته می‌شوند و در صمیم «وجدان» او، آرام می‌گیرند. و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند، و اگر او را گم کردند، روح را از درون به آتش می‌کشند و، دمادم، حریق‌های دهشتناک عذاب برمی‌افروزند.