لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
🔻 حکایت هندوها و فیل مثنوی معنوی پیل اندر خانهٔ تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکیش کف می‌بسود آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد گفت همچون ناودانست این نهاد آن یکی را دست بر گوشش رسید آن برو چون بادبیزن شد پدید آن یکی را کف چو بر پایش بسود گفت شکل پیل دیدم چون عمود آن یکی بر پشت او بنهاد دست گفت خود این پیل چون تختی بدست همچنین هر یک به جزوی که رسید فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید از نظرگه گفتشان شد مختلف آن یکی دالش لقب داد این الف در کف هر کس اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی چشم حس همچون کف دستست و بس نیست کف را بر همهٔ او دست‌رس چشم دریا دیگرست و کف دگر کف بهل وز دیدهٔ دریا نگر جنبش کفها ز دریا روز و شب کف همی‌بینی و دریا نه عجب ما چو کشتیها بهم بر می‌زنیم تیره‌چشمیم و در آب روشنیم