من مادرم هم صحبتم با عکس هایت
دست خودم که نیست دلتنگم برایت
اصلاً حواست نیست خیلی دیر کردی
ای پهلوانم مادرت را پیر کردی
گمنام من این شهر جانی هم ندارد
اینجا کسی از تو نشانی هم ندارد
همسایه مان می گفت برگشتت خیال است
می گفت دست از تو بردارم محال است
از دست پرسش های مردم رو گرفتم
من سال ها با خاطراتت خو گرفتم
راضی نشو این قدر زیر زجر باشم
بگذار من هم دل خوش یک قبر باشم
خسته شدم از بس که بیهوده دویدم
😔