سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
بسم الله قاصم الجبارین قرار بود از راه برسد ... فرمانده ی همه ی فرماندهان‌مقاومت که حالا خانواده های شهدای‌مازندرانی این جبهه‌ی پر از نور، منتظرش بودند. حاج‌قاسم که از راه رسید، چند کلامی‌را سخن گفت تا وقت نماز شد. بعد از نماز، فرمانده ی مقتدر لشکر اسلام، سرلشکر شجاع و رزم‌آور تاریخ‌ِوطن، شده بود مهربانترین پدر برای بچه هایی که مدت‌ها بود روی بابا را در خانه ندیده بودند. سر هر میز می‌آمد و چند دقیقه‌ای را در کنار وارثان سربازان شهیدش می‌نشست. نوبت به خانواده شهید "رضا حاجی‌زاده" رسید. سردار، کودکان شهید را آنچنان در آغوش گرفت که تمام درد نبودن‌های پدر ، یکباره از جانشان رفت و دست مجروحش، لطیف ترین نوازشها را به یادگار شهید هدیه می داد و مداوم آنان را می‌بوسید. همچنان که گرم محبت کردن بود، اشاره‌ای به همسر شهید کرد و بعد نگاهی به مادر شهید انداخت و گفت: مادر! هوای این دخترِ من (همسر شهید) را داری دیگر؟ مادر شهید گفت بله سردار ! بسیار زیاد ! سردار خوشحال شد و انگشترش را هدیه کرد. سپس گفت: قصور و کوتاهی‌های من را ببخشید. من وقتی خانواده و بچه‌های این رزمندگانی که شهید شدند را می‌بینم، فکر می کنم تقصیر من است که... ناگهان حرفش را همراه بغضش قورت داد و گفت: مرا حلال کنید و ببخشید. اشک گوشه چشمانش دوید. کاغذی برداشت و برای همسر شهید نوشت: دختر عزیز و خوبم! مریم عزیز! از خداوند می‌خواهم همانگونه که شهید انتخابت کرد، خداوند در عرش اعلی انتخابت کند و جایی دهد. دخترم دعام کن... . سردار ! تو را خدا خیلی وقت پیش انتخاب کرده بود جای‌تو در عرش خیلی‌وقت پیش مشخص شده بود حاج قاسم! پای تو مدتها قبل، وسط رمل های داغِ جبهه‌های جنوب از زمین کنده شده بود؛ حالا که راز خون را شنیده ای، حالا در جوار مادر سادات، همان "سِر سینه‌ی خلقت" آرام گرفته ای، تو ما را یاد کن. سید شهیدان مقاومت، دعایمان کن! خاطـره‌ای به نقل از : همسر شهید مدافع‌حرم رضا حاجی‌زاده به‌قلم همسر شهیدمدافع‌حرم محمدبلباسی https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1