علی جان! از تو میخواهم که خودت مرا غسل دهی و کفن نمایی و در قبر بگذاری. علی جان! بعد از آنکه مرا دفن کردی بالای قبرم بنشین و قرآن و دعا بخوان تو که میدانی من سخت مشتاق تو هستم و چقدر شیدای صدای دلنشین تو هستم. علی جان! به سر قبرم بیا چرا که دل من به تو انس دارد. سپس امیرالمؤمنین فرمود: فاطمه جان! من وصیت های تو را انجام میدهم ولی من هم چند خواسته از تو دارم. چه خواسته ای؟ اگر من در حق تو کوتاهی کردم مرا حلال کنی و ببخشی دیگر اینکه وقتی نزد پیامبر رفتی سلام مرا به او برسانی. اشک در چشمان علی (ع) حلقه می زند بغض راه گلوی علی را می بندد فاطمه (س) منتظر است تا علی (ع) سخن خود را تمام کند. میدانم که تو هم منتظر هستی به راستی علی چه میخواهد بگوید؟ فاطمه جان! وقتی نزد پدر خود رفتی مبادا نزد او از من شکایت کنی. خدایا منظور علی(ع) از این سخن چیست؟ آری، او بغض نهفته در گلو دارد او اشک می ریزد و نمی تواند سخن بگوید. علی(ع) فقط گریه می کند، سر فاطمه(س) بر سینه اوست، فاطمه(س) امانت خدا در دست او بود ، فاطمه(س) تمام عشق علی(ع) بود اما دشمنان با عشق علی (ع) چه کردند؟... "فریاد مهتاب" نویسنده استاد مهدی خدامیان آرانی https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1