سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
💠ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ،ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ، ﺍﻣﺎ ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ... ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺷﺎﻩ
💠مرحوم طاهر حاج رضایی برادرِ طیب می‌گفت: وقتی طیب در زندان ساواک بود به ملاقاتش رفتم. از من خواست که برایش قرآن و مفاتیح بیاورم. 🌷می‌گفت: در این شش ماه زندانی خدا خواست که کاملا از گذشته ام توبه کنم. صبح یازدهم آبان ماشین مخصوص آمد و طیب و حاج اسماعیل را با خود برد. وقتی طیب از محوطه زندان خارج می‌شد داد زد و گفت: 🌷به (امام) خمینی بگویید من پشت سر شما چیزی نگفتم. ما به شما ارادت داریم. ساعتی بعد در میدان اجرای حکم، حاج اسماعیل ترسیده بود و داد می‌زد. طیب بالحن آرامی گفت: بگذار کارشان را بکنند. بعد هم آنها را به چوب بستند و... 📚 کتاب طیب ، اثر گروه فرهنگی شهید هادی 🌹 @saberin_shahid_ghafari1