داشتم از _درد زخم زبانهایش به خودم می پیچیدم.
مدام در دلم خدا را صدا میکردم و ناگهان یاد دوست شهیدم افتادم
صدایش کردم محمد
محمد جان می بینی چه حرفهایی می شنوم
فقط بخاطر ایمان و اعتقادم
ناخودآگاه چشمان پر از اشکم به آسمان افتاد
باور کردنی نبود
این صورت شهیدم بود؟؟
دوست شهیدم به بزرگی آسمان شده بود و نگاهم میکرد از سر خوشحالی و حیرت نمی خواستم حتی پلک بزنم چه برسد به چشم برداشتن از تصویر ماهش
-گفت و گفت و....
وغافل بود از حال من، نمیدانست محو تماشای یار آسمانی ام شده ام
نمیدانم اسمش چیست
شهود، چشم غیب یا هرچیز دیگر
تصویرش به بزرگی یک کوه بود همان لحظه گفتم نترس ،ناراحت نشو، آرام بگیر کوهت راببین با خیال راحت به کوهت تکیه کن و آدمها را به حال خودشان بگذار
#ارسالی
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1