Γ ﷽.࿐
•🍂🕊
شفای سکته ای توسط امام عصر - ارواحنا فداه -
عید قربان سال ۱۳۷۹ ه. ق مرحوم حجّة الاسلام و المسلمین جناب آقای متقی همدانی که کمال اخلاص به ایشان دارم، در منزل حجّة الاسلام آقای اصفیایی [۱] به درخواست حاضرین شرح شفای همسرشان توسط امام عصر - ارواحنا فداه - را این چنین بیان کردند:
بعد از این که فرزندم در اثر سرما درگذشت، بنده و همسرم از این موضوع خیلی ناراحت بودیم. امّا من خودم را به وسیله کتابهایی از قبیل مسکن الفؤاد مرحوم شهیدثانی تسکین میدادم، لکن همسرم به هیچ عنوان آرامش پیدا نمی کرد و مرتباً گریه میکرد و تاب و توان از او گرفته شده بود. هرچه ایشان را دلداری میدادیم
و او را از عوارض این بی تابیها متذکّر میشدیم فایده ای نمی کرد، تا این که روز دوشنبه ای وقتی به نزدیکی منزل رسیدم، حضور و رفت و آمد همسایهها مرا نگران ساخت. جلو رفتم، متوجّه شدم که حال همسرم به هم خورده، به طوری که رنگ او زرد و پاهایش از حرکت افتاده، فقط چند کلمه با من صحبت کرد و دیگر نتوانست به صحبت ادامه دهد.
به دامادم تلفن کردم. ایشان دکتر رزاقی را آوردند و پس از معاینه تشخیص داده شده که ایشان سکته کرده و فلج شده است، به طوری که وقتی به پای او سوزن میزدند، حس نمی کرد. دکتر دانشور را هم جهت معاینه آوردیم و تشخیص ایشان هم سکته بود. به برادرانش در تهران اطّلاع دادیم، آنها آمدند و با هم تصمیم گرفتیم که ایشان را به تهران ببریم. شب جمعه اخوی ایشان به قم آمد تا همشیره خود را به یکی از بیمارستانهای تهران ببرد. در آن موقع حال ایشان خیلی بد بود، به طوری که نه چیزی میخورد و نه چشمش چیزی میدید و برای حرکت باید چند نفر زیر بغلش را میگرفتند و بلند میکردند.
من از دیدن این منظره مضطرب شده و به اتاق خود رفتم و دعای مختصری خواندم. تصمیم گرفتم به امام عصر - ارواحنا فداه - توسّل پیدا کنم، ولی با توجّه به کردههای خود، از توسّل جستن مستقیم به حضرت ولی عصر - عجّل اللَّه فرجه الشریف - خجالت کشیدم و به خداوند عرض کردم: خدایا هرچه هستم آفریده توام، تو را به ذات مقدّست سوگند که ولی خود را مأمور شفای بیمار من قرار بده.
در همان حال به خواب رفتم و ساعت چهار بعداز نیمه شب به عادت همیشگی برای انجام نماز شب از خواب بیدار شدم و در همان اتاق وضو گرفتم، سر و صدایی از حیاط شنیده میشد، لکن با خود گفتم: شاید صدای مهمانها باشد. به هر صورت
بعد از نماز شب و دعا نزدیک اذان صبح به حیاط آمدم، دخترم را که پس از مرگ برادرش هیچ گاه او را خندان ندیده بودم، بسیار خوشحال دیدم. پرسیدم چه شده؟!
گفت: مادرم را شفا دادند، من در کنار مادرم خوابیده بودم ناگهان مادرم صدا زد: بلند شوید و آقا را بدرقه کنید. خودش هم بلند شد و تا وسط حیاط راه افتاد. گفتم: مادر چه میکنی؟! گفت: مگر نمی بینید آقا دارند تشریف میبرند؟! وقتی مادرم به خود آمد، گفت: من خواب هستم یا بیدار، آقای سیدی که نه چندان پیر و نه چندان جوان بود، به بالین من آمد و فرمود: بلند شو شفا یافتی، دیگر گریه نکن و دوا هم
----------
[۱]: ۱۷. پدر حجّة الاسلام والمسلمین فاطمی نیا.
👇👇👇