🔸خاطرات خواندنی بانوی دغدغه‌مند 🔴 کاش امر به معروف‌مان قضا نشود! غروب عصر سه شنبه بود، نسیم خنکی می وزید، به همراه همسرم به ایستگاه راه آهن آمده بودیم و قصد سفر به شهر مقدس قم را داشتم. هوا داشت کم کم تاریک میشد و صدای سوت قطار از دور به گوش می‌رسید. و لحظه خداحافظی،همسرم مثل همیشه رو کرد به من و گفت: یک وقت نروی داخل قطار امر به معروف کنی توی این شرایط !! سکوت کردم ،حرفش را تکرار کرد با لبخند رو سویش کردم و گفتم: مثل اینکه از من بخواهی در قطار نماز نخوانم و یا غیبت کنم و یا دروغ بگویم! دیگر چیزی نگفت. می‌دانست نمی‌تواند جلو دارم شود آن هم وقتی خودش در کنارم نیست. خداحافظی کردیم و سوار قطار شدم. سالن ده، کوپه هشت، قطار بندرعباس_ تهران. در کوپه ما چند خانم بودند و قرار بود برای همایشی به قم برویم. چند لحظه ای از سوار شدنمان نگذشته بود که دیدم چند خانم که کشف کرده اند از جلوی کوپه ما رد شدند؛ بسیار ناراحت شدم. به خانمهایی که کنارم بودند گفتم: شما قصد ندارید به این خانمها تذکر بدید؟ گفتند نه! اینها از روی لجبازی این کار را میکنند اگر ما بگوییم سر لج می افتند. باید با مهربانی باهاشون برخورد کنیم ولی تذکر ندهیم. گفتم ما مومنین بی‌تفاوت بودیم، حالا ما از اینها می‌هراسیم و عرصه را برما تنگ کرده اند. به فکر فرو رفتم و با خود گفتم چه امتحان سختی !! الان در این فتنه کشف حجاب ما با سکوتمان سنجیده میشویم . عزمم را جزم کردم یک یاعلی گفتم و رفتم بیرون. به دوتا از خانمها تذکر دادم ولی گوش ندادند.رفتم پیش رئیس قطار و گفتم مگر طرح حجاب اجرا نشده ،چرا تذکر نمی‌دهید؟! گفت: چرا تذکر میدم .اگر شما هم دیدید به من بگید من کد ملی شون دارم برخورد میکنم باهاشون. ازشون تشکر کردم داشتم به سمت کوپه ام برمیگشتم که یکی از خانمهایی که بهشون تذکر داده بودم، سر راهم سبز شد و شروع کرد بلند بلند بد و بیراه گفتن. بطوریکه اهالی اون سالن بیرون ریختند برای تماشا. رفتم رئیس قطار را صدا کردم آمد با آنها صحبت کرد و مرا به داخل کوپه ام فرا خواند. لحظه رسیدن به مقصد یکی از مهمانداران قطار آمد و از من تشکر کرد و گفت: واقعا خدا خیرتون بدهد شما دیشب آرامش را به قطار ما برگرداندید! گفتم چرا ؟بخاطر امر بمعروف کردن گفت: بله!! ما از دست برخی مسافران به ستوه می‌آییم کارشان نه تنها کشف حجاب هست ،بلکه رقاصی و هزار کار دیگه در سالنها انجام میدهند و تا زمانی‌که کسی شاکی نشود ما نمی‌توانیم کاری بکنیم. شما که رفتید پیش رییس قطار، ایشون اومدن و به وظیفه شون عمل کردند! می‌گفت کاش همه براشون مهم بود و می اومدند شاکی میشدند. خواستم بگویم ،بی‌تفاوت نباشیم. از ماست که برماست. 🦋🌼🍃🦋🌼🍃🦋🌼🍃🦋 سبک زندگی مهدوی ╭─🦋🍃🌼🍃🦋─╮ 🆔 @sabke_zendegie_mahdavi ╰─🦋🍃🌼🍃🦋─╯