حوصلت سر رفته و رمان نداری
خب این که کاری نداره بیا یه تیکه از رمان و بخون خوشت اومد سریع عضو شو😊😍🤩
قسمتی از رمان:
محمد: رسول به عسل وابستس عسلم به رسول🥹
اره من یه معشوقه ای دارم💕
که چشتشو بسته💔
محمد: بریم برای عملیات رهایی
داوود:من عاشقش شدم😍
اون باید عمل بشه فوری
محمد:چشاش مثل رسول درخشان و نافذه✨
عسل: نه اون نمیتونه جاسوس باشه نههههه😭😭
رسول:درد قلبم رفته رفته بیشتر و بیشتر میشد😖
میخوای این رمان رو بخونی ؟
بیا لینک زیر بخون و لذتش رو ببر
https://eitaa.com/txycuibi