•~❄️~• یکبار که آمده بود مرخصی، خواهرش حدوداً ۵ ماهه بود. بغلش کرده بود و با بچه حرف می زد، بازی می کرد باهاش این بچه‏ ی کوچک قه قه می خندید، مجید کیف می کرد. از اتاق آمد بیرون، حواسم بهش بود، داشت با خودش حرف می زد: «تو با این خنده ها و شیرین کاری هات، نمی تونی منو به این دنیا وابسته کنی. با این کارها نمی شه منو از جبهه واداشت.» ساکش رو بست و رفت ! ♥️ 🕊 ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫