💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
📜
#زندگینامه خودگفته
💠شهید مدافعحرم جواد دوربین
🖍قسمت سوم(پایانی)
🔹جمعآوری وجوهات نقدی ماهیانه از خیّرین قرآنی به عنوان رابط مالی خانهی قرآن انزلی و همکاری با هیئت فوتبال، خصوصاً در از سرگیری برگزاری جام رمضان و مسابقات محلات هم شد از برنامههای من در دوران به اصطلاح بازنشستگی. پرداختن به هیئت عاشقان ثارالله(رزمندگان اسلام) هم که از ابتدا در رأس فعالیتهایم جا داشت و به طور مستمر به عنوان خادم امام حسین و اهل بیت علیهمالسلام بدان توجه داشتم.
🔸پس از بازنشستگی، برای اولینبار همراه همسرم به سفر رفتیم و روز عرفه در کربلای معلی و زیر قبّهی سیدالشهدا علیهالسلام بودیم. در سالهای بعد به همّت جمعی از دوستان همرزم، کاروان پیاده چهلنفره تشکیل دادیم و توفیق داشتیم در سیل میلیونی زائران اربعین سیدالشهدا حضور داشته باشیم.
🔹ایّام سپری شد. پسرها و دخترم صاحب همسر و فرزند شدند و خانهی ما شلوغتر شد. بازی با دو نوهی دختر، آن هم در سن سه و چهارساله برایم بسیار لذتبخش بود؛ از این رو گاهی کتابهای تربیتی کودکان را مطالعه میکردم و از نکات جالب در خصوص نوع ارتباط با فرزندان یادداشت برمیداشتم. نوروز۱۳۹۵ هم طبق تمام سالهای قبل، هنگام سال تحویل در کنار مزار شهدا بودم و بعد از آن به خانه آمدم. یکی از بچهها گفت که بابا انشاءالله امسال، سال زیارتیِ کربلا و مکّـه شما باشد. با خنده جواب دادم: و انشاءالله سوریه!
🔸مدّتی قبل به عیادت حاج اسماعیل، جزو فاتحان آزادسازی نبل و اَلزّهرا و از دوستانی که تازه از جبهههای مقاومت بازگشته بود، رفته بودم و به او گفتم که دیگر نمیتوانم بمانم و باید بروم. فقط همسرم میدانست که دورههای بازآموزی نظامی را آغاز کردهام؛ با رژیم غذایی اندکی وزنم را کاهش دادم تا چابکتر شوم. نقشهی سوریه و مناطق تحت اشغال را بررسی کردم و از دوستان مطلّع در جغرافیای نظامی هم اطلاعاتی راجع به وضعیت فعلی سوریه و نوع مبارزه در آن کسب شد.
🔹خانواده در سالهای قبل به دوری من عادت کرده بودند؛ خصوصاً در چهارسال اخیر که با کاروان پیاده حدود یک ماه از خانه دور بودم و این امر باعث آمادگی ذهنی برایشان شده بود. شب پانزدهم فروردین۱۳۹۵ بود و بچهها برای شام منزل ما بودند. ماه آینده، نوهی سوّمم به دنیا میآید؛ از طرفی همه در تدارک برگزاری مراسم ازدواج آخرین فرزندم، مجتبی هستند. تلفنم زنگ خورد؛ اعلام کردند که اگر آمادگی داری تا ۳۶ساعت دیگر اعزام خواهیم داشت. گفتم: انشاءالله آمادهام. من دعوت شدم به ضیافت حضرت زینب کبری علیهاالسلام.
🔸و این طور بود که فصل جدیدی در زندگیام آغاز شد. هفدهم فروردین۱۳۹۵ عازم سوریه شدم. پس از یک ماه مبارزه با تکفیریهایی که مزدوران اسرائیل و آمریکا بودند، سرانجام، هفدهم اردیبهشتماه مصادف با مبعث حضرت محمدﷺ در خانطومان سوریه به آرزوی خودم رسیدم و به همراه تعدادی دیگر از رزمندگان مدافعحرم به شهادت رسیدیم. پیکرم نیز سهروز بعد به ایران بازگشت و پس از تشییعی باشکوه بر روی دستان مردم شهیدپرور زادگاهم، بندرانزلی، در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.
#سالروزشهادت...🕊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️
@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•