🔹 آن شب هوا بارانی بود ما هم در سنگر خوابیده بودیم نیمه های شب، باران شدیدتر شد و آب به داخل سنگر نفوذ کرد. ◇ من بیدار شدم و دیدم همه جا خیس شده خواستم بچه ها را بیدار کنم که دیدم حسین نیست. ◇ از سنگر خارج شدم همینطور که در حال مشاهده اطراف بودم احساس کردم پشت تانکر آب چیزی تکان می خورد. ◇ حسین را دیدم که در آن نیمه شب و باران شدید به نماز ایستاده بود. ┅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══❊❲🍃ᭂ🕊ᭂ🍃❳❊══┅ 🆔@sabokbalan_e_ashegh  ┅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══❊❲🍃ᭂ🕊ᭂ🍃❳❊══┅