💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌹🌱🌱🌹🌱🌱🌹🌱🌱🌹 🌷خاطراتی از زندگانی شهید گرامی محمودبحری 🌷 🍃 خواهر شهید هربار که مرخصی می آمد ، به دیدن فامیل و همسایه‌ها می‌رفت . یادم است آخرین باری که می خواست به جبهه برود ، به مادرم گفت : ننه ! زودتر شام رو بیار بخورم و با هم بریم خانه آبجی ها و داداش ، خداحافظی کنم . شام را که خوردیم ، او زودتر آماده شد گفت : تا شما آماده بشی ، من جلوی در از همسایه ها خداحافظی می کنم . همان شب ، از همه همسایه ها و فامیل خداحافظی کرد . ~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~• زمانی که سایه پدرم را از دست دادیم احساس بی کسی می کردیم . کار برای مادرم سخت تر شد . برای مردم نان می‌پخت . محمود هم بزرگ شده و نزدیک سربازی اش بود . می‌خواست با دوستانش به جبهه برود ، ولی مادرم راضی نمی‌شد . تازه دنبال این بود که بتواند او را کفیل خانواده کند . برادرم قبول نکرد و گفت : اجازه ندادین که جبهه برم ، حالا می خوای خدمت هم نرم ؟ داداش که هست آبجی ها هم بزرگن . مگه برای همین آب و خاک نیستم ؟ همه برن جبهه ولی من نه ؟ هر طور شده من باید برم سربازی . وقتی سرباز شد دیگر کسی نمی‌توانست مانع رفتنش بشود . ~•~•~•~•~•~•~•~•~•~• تازه به سن تکلیف رسیده بودم . یک جلد کتاب آموزش نماز خرید و به من هدیه داد . بعد هم مثل معلمی که امتحان می گیرد ، از من سوال و جواب می‌کرد . هر جواب صحیحی که می دادم ، تشویق می کرد. برای آنکه به آنها عمل کنم هدیه ای می خرید و می گفت : این هم به خاطر مسجد رفتن و حجابت . 🍃 دوست شهید در مراسم دوستمان محمدعلی ، خیلی کارکرد . اول فکر کرده بودیم محمدعلی شهید شده ، ولی بعد خبر دادند اسیر شده است . محمود رفته بود بالای تیر برق ریسه ببندد . گفتم : دوست داری یه روزی هم برای تو این کارها را بکنیم ؟ گفت : من که لیاقتش را ندارم . این هایی که میرن ، پاک هستن خدا هر کسی رو پیش خودش نمی بره . ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🌹🌱🌱🌹🌱🌱🌹🌱🌱🌹