حکایت
🔰 حاتم طائی و مرد بخشنده
از حاتم پرسیدند: بخشندهتر از خود دیدهای؟
گفت:آری! شبی در بیابان تاریکی گم شدم به چادر مردی رسیدم که داراییاش تنها
دو گوسفند بود.
یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم.
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.
پرسیدند: آن وقت تو در قبال بخشش آن مرد چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشندهتری!!
حاتم سر را پایین انداخت و گفت: نه! چون او هر چه داشت و تمام دارایی اش را به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.🌷