حکایت اخلاقی ناب و آموزنده
ضرب المثل مشهوری است لطفاً خوب توجه بفرمایید واقعا زیبا است
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
اورنگ زیب پادشاه مسلمان هندوستان در قرن 17 میلادی بود و دختر بسیار زیبا و شاعرهیی داشت
بنام مخفی تخلص میکرد و
این شعر او نسبتآ معروف است -
در سخن مخفی شدم ، مانند بو در برگ گل
هر که دارد میل دیدن ،
در سخن بیند مرا
مخفی علیرغم خواستگاران فراوان ازدواج نمیکرد ،
چون عاشق یکی از کاتبین دربار به نام عاقل خان شده بود .
هر چه پدرش اصرار میکرد
مخفی قبول نمیکرد
و میگفت دوست دارم
پیش شما بمانم .
جاسوسان به اورنگ زیب گزارش دادند که مخفی عاشق عاقل خان شده .
واضح است که یک کاتب معمولی دربار جرات حرف زدن با دختر پادشاه را هم به زور داشته چه رسد به عاشق شدن و خواستگاری کردن .
اورنگ زیب باور نکرد ولی برای مطمئن شدن تدبیری اندیشید و گفت روزها رفت
و آمد در کاخ زیاد است .
کاتبین شبها به کاخ بیایند
و گزارشات و تواریخ را بنویسند تا خودش ملاقات مخفی و عاقل را در تاریکی ببیند .
یکی از دوستان عاقل به وی هشدار داد که احتمالا"
برنامه برای به تله انداختن اوست .
از روز شروع نوشتن که یک هفته بود عاقل خان خودش را به بیماری زد و از رفتن به کاخ در شب اجتناب کرد .
مخفی چند شب منتظر ماند ولی از آمدن عاقل خبری نشد .
تا اینکه این نیم بیت
را برای او فرستاد
شنیدم ترک منزل کرد عاقل خان به نادانی
و عاقل در جواب او نوشت - .......
چرا عاقل کند کاری که
باز آرد پشیمانی.
ان شاالله موفق باشید