داستان اخلاقی ناب و آموزنده
مسلمان بيگانه از مسجد
شخصى در ظاهر مسلمان بود، ولى به اصطلاح ،
مسلمان شناسنامه اى ،
او در امور و احكام اسلام كاملا بى تفاوت بود،
مثلا اصلا با مسجد ميانه نداشت ،
مسجد رفتن براى او بسيار سخت بود و اگر احيانا از كنار آن رد مى شد،
با كمال بى اعتنايى عبور كرد.
روزى با يكى از پسرانش كه كودك بود،
بر سر موضوعى نزاع كرد
و بلند شد تا پسرش را كتك بزند،
پسر از دست او فرار كرد،
و او پسرش را دنبال نمود،
تا اينكه پسر به طرف مسجد آمد و مى دانست پدرش با مسجد ميانه ندارد،
رفت داخل مسجد،
آن پدر تا نزديك در مسجد آن آمد،
ولى داخل نشد و در همان جا فرياد زد بيا بيرون ،
بيا بيرون ،
من در تمام عمر به مسجد نيامده ام ،
نگذار اكنون وارد مسجد شوم بيا بيرون !
نگذار پس از شصت سالگی پایم به مسجد کشیده شود
آرى متاسفانه بعضی
افرادى هستند
كه رابطه آنها با مسجد
اين گونه است ،
و بعضى تنها هنگام مجلس ترحيم بستگانشان به مسجد مى روند.
گوئى مسجد را براى مردگان ساخته اند.
اما نتیجهی اخلاقی این داستان این است خواستم بگم
پیغمبر(ص) می فرمایند:
در روز قیامت سه چیز از مردم شکایت می کند:
یکی مسجد است
شاکی دوم قرآن مجید هست
شاکی سوم هم عالم محلّه است
سپس حضرت می فرمایند:
خدا به شکایت هر سه توجه می کند و مردم محکوم می شوند.
پروردگارا بعزت و جلالت قسمت می دهیم همهی ما را به راست هدایت کن
امین یارب العالمین 🤲