رفته بودیم روستای «جمیمه» هنوز کسانی بودند که به زندگی عادی خودشان مشغول باشند.
صادق همیشه جیبهایش پر از شکلات و بادکنک بود.موقع برگشت بچهها را دیدیم.
گفت: «نگه دار».
رفت پیش بچهها، بادکنک ها را باد کرده و یکی یکی میداد دستشان و بچه ها از ته دل میخندیدند و شادی میکردند.
برگشت و گفت: «اگر بادکنک داری بده بدهم به اینها».بادکنکها را دادم و چند تا عکس هم گرفتم.
صادق میگفت: «تقصیر اینها چیه؟ باید ما به آنها برسیم تا کمبودی احساس نکنند. هر کاری از دستمان بر بیاید باید بکنیم حتی اگر از خانوادههایشان با ما در حال جنگ باشند. این بچه ها هیچ گناهی ندارند، ما باید به این بچهها برسیم.»
تاریخ شهادت: ۹۵/۲/۴