🌷بازنشستگی از درد
از عصر تا شب... داستان یک آشنایی نه چندان طولانی
▪️اولین دیدار:
عصر شنبه ۱۸ تير ۱۳۶۷. منطقه شلمچه. جلسه توجیه شرایط حساس منطقه. اولین بار است شما را می بینم آقای طغیانی. ساعت ۱۲ جلسه تمام می شود و به سنگرمان بر می گردیم.
▪️آخرین دیدار:
یک ساعت بعد، ساعت ۱۲ شب. می گویند مجروح آورده اند. یکی از آنها شما هستی. هنگام برگشت به خط مقدم تصادف کرده ای و پهلوی ات زخمی شده. هرچه می گویند برای مداوا باید بروی اورژانس عقب؛ می گویی: «نه؛ چیزی نیست. یک باند ببندید رویش خوب میشود. میخواهم بروم خط، پیش بچه ها».
فرمانده محور هستی و نباید از دستورت سرپیچی کرد، ولی خوشبختانه حرفت را گوش نمی دهند و به زور می فرستندت عقب.
▪️کات... ۳۶ سال بعد:
سال ها از تو بی خبر بودم. شنیدم به خاطر آن حادثه کلیه ات را از دست داده ای. اخیرا گفتند بستری شده ای و برای سلامتی ات دعا کنیم... کردیم، اما ظاهرا تقدیر بر تدبیر غلبه کرد. دیروز خبر آمد که برای شادی روحت فاتحه بخوانیم... خواندیم. شاید وقت آرامشت رسیده بود. ۳۶ سال گذشت. حتی اگر «تحمل درد و رنج» را شغل هم حساب می کردیم دیگر وقت بازنشستگی بود.
🌷
#حاج_عباس_طغیانی
حسینعلی رحمتی
۱۱ بهمن ۱۴۰۳