📚داستان «حکیم و مرد ناراضی» روزی مردی ناراضی و شکایت‌گر، که از زندگی خود خسته شده بود، نزد حکیمی دانا رفت و گفت: «ای حکیم! چرا زندگی این‌قدر سخت و ناعادلانه است؟ من همیشه مشکلات دارم و هیچ‌چیز بر وفق مرادم نیست. چرا برخی مردم خوشبخت‌اند و برخی بدبخت؟» حکیم با لبخند گفت: «ای جوان! بیا با هم گشتی بزنیم.» آن دو به کنار رودخانه‌ای رفتند. حکیم سنگی را برداشت و به درون رود انداخت و گفت: «به سنگ نگاه کن.» مرد ناراضی دید که سنگ به ته رودخانه رفت. حکیم سپس یک تکه چوب سبک را برداشت و در آب انداخت. چوب روی سطح آب ماند و به آرامی حرکت کرد. حکیم پرسید: «چه دیدی؟» مرد پاسخ داد: «سنگ سنگین بود و غرق شد، اما چوب سبک بود و روی آب ماند.» حکیم لبخندی زد و گفت: «دقیقا! انسان‌ها هم مانند این سنگ و چوب هستند. برخی دل‌های سنگینی دارند، پر از کینه، حسادت و نگرانی. آن‌ها در مشکلات زندگی غرق می‌شوند. اما برخی دل‌هایی سبک دارند، پر از امید، مهربانی و شکرگزاری. آن‌ها حتی در سخت‌ترین شرایط نیز روی آب زندگی شناور می‌مانند.» مرد کمی فکر کرد و پرسید: «پس من چه باید بکنم؟» حکیم گفت: «اگر نمی‌خواهی در مشکلاتت غرق شوی، دلت را سبک کن. از حسادت، نگرانی و شکایت کردن دست بردار و به‌جای آن، عشق، امید و شکرگزاری را در قلبت جای بده. آن‌گاه خواهی دید که زندگی آرام‌تر و دلپذیرتر می‌شود.» 🔹 نتیجه: در زندگی، کسانی که دل‌های سبکی دارند، مشکلات را راحت‌تر پشت سر می‌گذارند. پس بیایید از سنگینی افکار منفی خلاص شویم و با امید و عشق، روی آب زندگی شناور بمانیم. 😊✨