داستان کوتاه. چند سال پیش که بنده ساکن شهر مقدس قم بودم وضع مالی چندان مناسبی نداشتم. وضع معیشتی به جایی رسید که حتی پول خرید چند تخم مرغ برای شام هم نداشتیم از طرفی دوستم قرار بود فردا بیاید قم جهت زیارت. قرار بود یک شب درخانه ما بماند. بنده خیلی ناراحت بودم. رفتم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ویک مقداری درد ودل کردم وگفتم خانم بنده دراین شهر غریبم وجز شما کسی راندارم و... یک ساعت بعد برادرم زنگ زد گفت به حسابت یک میلیون پول زدم. خداشاهد هست دوماه بود که برادرم کلا به بنده زنگ هم نزده بود. این چیزی به غیراز عنایت حضرت نبود. السلام علیک یافاطمة المعصومه.