📚 📚باغ ضروان از مثنوی مولوی ✍در زمانهاى گذشته، مردى صالح و ربانى و عاقبت انديش در روستايش بنام ضروان، نزديك يمن زندگى مى كرد. او صاحب كشتزار و باغ پرميوه بود. او از رسيدگى به زندگى مستمندان و احسان به آنها دريغ نمى كرد، به طورى كه از محصول باغ و كشت خود، به اندازه كفاف برمى داشت و براى سپاس از نعمتهاى خداوند بقيه را به فقرا مى داد. خانه او كعبه فقرا بود و بيشتر نيازمندان براى تأمين نيازهاى خود، همواره سراغ او را مى گرفتند. اين مرد ربانى هر وقت كه صلاح مى ديد، فرزندان خود را به دور خود جمع مى كرد و آنها را به رسيدگى و فقراء وصيت مى كرد و مى گفت : همه نعمتها از آن خداست و براى كسب رضايت او انفاق در راهش را از ياد نبريد. فرزندان، از اين نوع وصيتها زياد شنيده بودند، اما به دارائى مغرور بودند. سرانجام مرگ اين مرد فرا رسيد و از دنيا رفت. فرزندان نصيحت پدر را به فراموشى سپردند و پيمان بستند كه محصول باغ و مزرعه را بين خود تقسيم كنند و به فقراء ندهند. فقراء طبق معمول سالهاى گذشته هر روز به نزد آنان در باغ مى آمدند اما فرزندان مرحوم چيزى از نعمتهاى ارزانى شده را نمى دادند. خداوند بر آن خيره سران غضب كرد. هنوز روز برداشت محصول نرسيده بود كه صاعقه اى آتشين بر مزرعه و باغ آنها افتاد و همه را سوزاند. آنها وقتى كه صبح به سوى باغ رفتند، ديدند همه سوخته است. 📚داستانهاى مثنوى 4/ 15 - به تفسير سوره قلم مراجعه شود.