❇️ هدایت، پاسخ فحش رکیک 📖 داستانک: 🔹 یک روز به آن گرامى گفتم: من وقتى از بعضى افراد گستاخ در کوچه و خیابان حرفى مى‌شنوم، پاسخ مى‌دهم. شما چطور؟ ♻️ استاد فرمود: من پاسخ نمى‌دهم؛ چون آدم‌ها انگیزه‌هاى گوناگون دارند؛ یا نمى‌دانند یا از نفرت‌هایى انباشته‌اند یا بدبین‌اند. من یا مى‌گذرم «مرّوا کراما» یا با آن ها حرف مى‌زنم. 💬 و تعریف کرد: روزى در خیابان هاشمى تهران مى‌رفتم. جوان موتور سوارى به همراه سوارى بر ترک، اشاره‌اى کردند که فهمیدم مى‌خواهند زیر عمامه‌ام بزنند. 🔹 براى همین به پیاده رو رفتم. وقتى به کنارم رسیدند، از کارشان مأیوس شدند. توقف کوتاهى کردند و یکى از آن دو حرفى گفت که مفهوم آن تغّوط به عمامه‌ام بود. 🔹 دستى به عمامه‌ام کشیده و گفتم: خبرى نشد؟! ناگهان ایستادند و موتور را روى جک گذاشته و به طرفم آمدند. سرها را پایین گرفته و با شرم گفتند: آقا! عفو کنید. کلام مظلومانه و از سر خیرخواهى چنین اثر مى‌گذارد. 🔹 با آن دو صحبت‌هایى شد… ✅ بعد نگاهش را به من دوخت و با تأنّى فرمود: یکى از آن ها به حوزه آمده و طلبه شد و یکى به جبهه رفت و میان بر زد. 👌 چه نفسى و چه نفوذ کلامى که از فحاشان، طلبه و شهید بیرون مى‌کشید. 📚 منبع: کتاب مشهور در آسمان