ابتدا كه اسير شدم مرا به اردوگاهي نزديك شهر بصره و تنومه بردند. يك اردوگاه نظامي بود كه دو هفته مرا آنجا نگه داشتند وبعد از اينكه خواهران ديگر را هم آوردند، همه را پس از بازجويي منتقل كردند . وضعيت من به دليل اينكه در خط مقدم به اسارت درآمده بودم متفاوت از ديگران بود. در واقع من به عنوان يك نيروي تهاجمي و يك نيروي نظامي محسوب مي شدم. من و خانم آباده به دليل اينكه كاملا محجبه بوديم و رنگ مانتوهايمان هم طوسي بود - با اينكه فرم ومدلش فرق داشت - يكي از منافقين به عراقي‌ها گفته بود : به اينها خواهران مجاهد مي‌گويند يعني زناني كه با سپاه همكاري مي كردند.  به هرحال ماهيت ما براي آنها روشن نبود. تقريبا تا زمان آزادي هم من را يا فرمانده سپاه يا افسر ارتش تلقي مي كردند و هر چه مي گفتم كه من يك دختر فارغ التحصيل مامايي هستم و بنا بر ضرورتي كه كشورم داشت براي امداد رساني به مناطق جنگي آمده ام قبول نمي كردند.