آقامحمد اینجا نشسته بود، من اونجا پایین پاے آقارسول نشسته بودم، دیدم به نشانه احترام انگار یهو ایستاد، گفتم: چهخبره؟
گفت: باباے آقارسول اومدن شروع ڪرد با آقاے خلیلے صحبت ڪردن، اصرار به آقاے خلیلے ڪه دعا ڪن شهید شم تا اینجا اومدین دم غروب ماه مبارڪه ڪنار آقارسولم هست دعا ڪن من شهید شم، پدر شهید خلیلے مصرانه میگفت:
ان شاء الله عاقبت بخیر شے، محمد میگفت: نه این چیزا به دردم نمیخوره این دعا ها به دردم نمیخوره، شما دعا ڪن من شهید شم، آنقدر پیگیری ڪرد ڪه ایشون گفت: انشاءالله شهید بشے، ان شاءالله عاقبتت شهادت، آنقدر اون روز ذوق ڪرده بود، میگفت:
روزے این ماهمو گرفتم، پدر شهید خلیلے برام دعا ڪرد شهید شم، هر چے هم گرفت از این اصرارش گرفت آدم مصرے بود.
🌷شهید محمدرضا دهقانامیری🌷
راوے: خواهر شهید