کودکی شهید
وقتی با خودم خاطرات ميلاد را از كودكی تا بزرگی او بررسی ميكنم ميبينم ميلاد بچه خاصي بود. يادم ميآيد وقتي بچه بود او را به بازار برده بودم و اصرار ميكردم كه يك خوردني برايش بخرم، ولي او با همان حالت كودكانه خودش پيشنهادم را رد ميكرد. وقتي از بازار برميگشتيم ميلاد با زبان شيرين كودكانهاش پرسيد: از اين راه بازار برنميگرديم؟ به او گفتم براي چي؟ گفت: ميخواهم اين خوردنيها را نگاه كنم. گفتم عزيزم من كه از اول گفتم هرچي خواستي بگو برايت بخرم. گفت آخه ترسيدم پولمان كم بيايد و نتوانيم چيزهايي را كه لازم داريم بخريم.
نوجوانی شهید
ميلاد از همان سن 10 سالگي رفتن به مسجد را شروع كرد و شاگرد هيئت مسجد صالحين شد. بدون اينكه خانواده از او بخواهد كه برود مسجد، خودش اهل اين برنامهها بود و هرسال دوبار با بچههاي هيئت به زيارت امام رضا(ع) مشرف ميشدند. پسرم در مقطع حساس نوجواني خيلي سر به زير بود. كمتوقع بود و هر جا ميرفت از او نميپرسيدم كجا رفتي چون از او مطمئن بودم. هر وقت از بيرون برميگشت، دست من و پدرش را بوسه ميزد كه من ميگفتم اين چه كاري است؟ ميگفت ميخواهم ايمانم را افزايش دهم. من هميشه در كارهاي ميلاد ميماندم و به خدا ميگفتم او چطور چنين بينش و تفكري دارد و جواب تعجب و پرسشهايم را وقتي گرفتم كه ميلاد به شهادت رسيد.
جوانی شهید
ميلاد با آنكه در دبيرستان خودش رشته تجربي را انتخاب كرده بود بعد از ديپلم تغيير عقيده داد و رفت سراغ درس طلبگي و در حوزه علميه سفيران هدايت حضرت ابوالفضل(ع) شهرستان اميديه ادامه تحصيل داد. بعدها كه موضوع دفاع از حرم پيش آمد، براي رفتن به سوريه لحظهاي آرام و قرار نداشت. یک سالی در تلاش بود تا بتواند اعزام شود و پنج جا هم ثبت کرده بود. از تابستان سال 94 هم شروع به آمادهسازي افكار من براي دادن رضايت جهت اعزامش شد و عكس شهداي مدافع حرم را به من نشان ميداد و ميگفت مادر ببين اينها به خاطر عشق به اهل بيت(ع) رفتند. در واقع با اين كار ميخواست قلب من را قوي كند كه براي رفتنش رضايت بدهم.
ميلاد هميشه با برادر كوچكترش رضا پاي كامپيوتر مينشست. چند روز قبل از رفتنش ديدم چراغ اتاقشان روشن است. به تصور اينكه خوابشان برده رفتم و ديدم ميلاد دارد نماز شب ميخواند و آنقدر چهرهاش نورانی بود كه يك لحظه بدنم يخ شد و حرف نزده در اتاق را بستم.