🇮🇷یادبود شهید
#مرتضی_کریمی
🔰 گفتگو با«فاطمه سادات موسوی»همسر ارجمند
#شهید کریمی
🖌️ قسمت سوم
🔹شاید به خانه بیاید
🔺مرتضی حتی در تماس تلفنی گفته بود که اگر میخواهم به خانه بروم تا حال و هوایم عوض شود. دلم نمیآمد بدون او به خانه بروم. احساس میکردم جابهجای خانه خاطرات مرتضی را برایم زنده میکند.آن روزها شرایط خوبی نداشتم. دلتنگی، نگرانی،دلشوره و … گوشهای از مشغولیاتی بود که آزارم میداد. مادر مرتضی با مادرم تماس گرفت و وضعیت روحی مرا گفته بود.قرار شد مادر و خواهرم به دیدنم بیایند.به هوای دیدن آنها به خانه برگشتم. از زمان رفتن مرتضی به خانه نیامده بودم.
بچهها به مدرسه رفتند و من سرگرم تمیز کردن خانه شدم. گویا مرتضی قبل رفتن به خانه آمده بود.غذای نیمخورده مرتضی همانطور در آشپزخانه مانده و خراب شده بود. معلوم بود با عجله غذا خورده و رفته.لباسهایش را هم عوض کرده بود.انگار برای بردن مدارک و لباسهایش به خانه آمده بود.فرصت خوبی بود که تا آمدن مرتضی لباسهایش را بشویم، اتو کنم و در کمد مرتب بچینم. شاید بازهم با عجله بیاید و بخواهد لباسهایش را عوض کند
🔹۱۰ دقیقه به ابد
🔺بعد از رفتن مرتضی، تا صدای تلفن به صدا در میآمد، گوش میدادم تا از لحن حرفزدن افراد ببینم مرتضی آنطرف خط است یا شخص دیگر. همیشه دلم میخواست تنها با او حرف بزنم، صدا به صدا نمیرسید و ناچار بودم با صدای بلند صحبت کنم.اما اغلب اطرافم شلوغ بود.آخرینبار که تماس گرفت، جمعه شب بود. اول خواهرش صحبت کرد و بعد بچهها،آنهم زمانی طولانی. وقتی نوبت به من رسید، مرتضی باید میرفت! گفت که «۱۰ دقیقه دیگر تماس میگیرم.