ادامه ی 🔘 « قصه بلوهر و یوذاسف » ☑️ [ قضیه پادشاه و وزیر ] ⏪ ( صفحه ۲ ) ⬅️ در اثنای سیر به مزبله‌ای رسیدند و نظر پادشاه به روشنی ای افتاد که از طرف آن مزبله می‌تافت به وزیر گفت که: از پی این روشنایی می‌باید رفت که خبر این را معلوم کنیم پس، از مرکب فرود آمدند و روان شدند تا رسیدند به نقبی که از آنجا روشنی می‌تافت ⬅️ چون نظر کردند، مرد درویش بد قیافه‌ای دیدند که جامه‌ های بسیار کهنه پوشیده از جامه‌ هایی که در مزبله‌ ها اندازند، و متکایی از فضله و سرگین برای خود ساخته بر آن تکیه زده است و در پیش روی او ابریقی سفالین پر از شراب گذاشته و طنبوری در دست گرفته می‌ نوازد و زنی در زشتی خلقت و بدی هیئت و کهنگی لباس شبیه به خودش در برابرش ایستاده است و هرگاه که شراب می‌طلبد آن زن ساقی او می‌ شود، و هرگاه که طنبور می‌ نوازد آن زن برایش می‌ رقصد و چون شراب می‌ نوشد زن او را تحیت می‌ کند و ثنا می‌ گوید به نوعی که پادشاهان را ستایش کنند و آن مرد نیز زن خود را تعریف می‌ کند و سیدة النساء می‌ خواند او را و بر جمیع زنان تفضیلش می‌ دهد و آن هر دو یکدیگر را به حسن و جمال می‌ ستایند و در نهایتِ سرور و فرح و خنده و طرب، عیش می‌ کنند ⬅️ پادشاه و وزیر مدت مدید چنین بر پا ایستاده بودند و در حال ایشان نظر می‌ کردند و از لذت و شادی ایشان از آن حال کثیف تعجب می‌ نمودند بعد از آن برگشتند و پادشاه به وزیر گفت که: گمان ندارم که ما و تو را در تمام عمر این قدر لذت و سرور و خوشحالی رو داده باشد که این مرد و زن از این حال خود دارند در این شب و گمان دارم که هر شب در این کار باشند ⬅️ پس وزیر چون این سخن آشنا را از پادشاه شنید فرصت غنیمت شمرد و گفت: ای پادشاه می‌ ترسم که این دنیای ما و پادشاهی تو و این بهجت و سروری که به این لذت های دنیا داریم در نظر آن جماعتی که پادشاهی دایمی را می‌ دانند مثل این مزبله و این دو شخص نماید و خانه‌ های ما که سعی در بنا و استحکامش می‌ کنیم در نظر آن جماعتی که مساکن سعادت و منازل باقی آخرت را در نظر دارند چنان نماید که این غار در نظر ما می‌ نماید و بدن های ما نزد آن کسانی که پاکیزگی و نضارت و حسن و جمال معنوی را فهمیده‌ اند چنان نماید که این دو بدقیافه زشت در نظر ما می‌نمایند و تعجب آن سعادتمندان از لذت و شادی ما به عیشهای دنیا مانند تعجب ما باشد از لذت این دو شخص به حال ناخوشی که دارند ⬅️ پادشاه گفت که: آیا می‌شناسی جمعی را که به این صفت که بیان کردی موصوف باشند؟ وزیر گفت: بلی پادشاه گفت که: کیستند ایشان؟ وزیر گفت که: ایشان جمعی‌اند که به دین الهی گرویده‌ اند، و ملک و پادشاهی آخرت و لذت آن را دانسته‌ اند و پیوسته طالب سعادتهای آخرت‌ اند پادشاه گفت که: ملک آخرت کدام است؟ وزیر گفت که: آن نعیم و لذتی است که شدت و جفا بعد از آن نمی‌ باشد، و توانگریی است که بعد از آن فقر و احتیاج نمی‌ باشد و شادی ای است که در عقب آن هرگز اندوهی نیست و صحتی است که بیماری از پیش نیست و خشنودی ای است که هرگز به اندوه و خشم زایل نمی‌ گردد و ایمنی ای است که هرگز به ترس مبدل نمی‌شود و زندگی ای است که مرگ بعد از آن محال است و پادشاهی بی‌زوال است آخرت خانه هستی و بقاست و دار زندگی و حیات بی‌ انتهاست تغیر احوال در آن نمی‌ باشد خدا از ساکنان دار آخرت برداشته است درد و پیری و تعب و جفا و بیماری و گرسنگی و مرگ را ای پادشاه این است صفت ملک آخرت که بیان کردم ⬅️ پادشاه گفت که: آیا برای داخل شدن آن خانه و فایز شدن به آن سعادت فرزانه راهی و وسیله‌ ای و سببی و حیله‌ای می‌ دانی؟ وزیر گفت: بلی؛ آن خانه مهیاست برای هر که آن را از راهش طلب نماید و هر که از درگاهش به در آید البته به آن ظفر می‌ یابد پادشاه گفت که: تو چرا مرا پیش از این به چنین خانه‌ ای راه ننمودی و اوصاف آن را برای من بیان نمی‌ کردی؟ وزیر گفت که: از جلالت و هیبت پادشاهی تو حذر می‌ کردم پادشاه گفت که: اگر این امری که تو وصف کردی البته واقع باشد سزاوار نیست که ما آن را ضایع کنیم و خود را از آن محروم گردانیم و سعی در تحصیل آن ننماییم بلکه باید جهد کنیم تا خبر آن را مشخص نماییم و به آن ظفر یابیم وزیر گفت که: رخصت می‌ فرمایی که مکرر وصف آخرت را برای تو بیان کنم تا یقین تو زیاده گردد؟ پادشاه گفت که: بلکه تو را امر می‌ کنم که شب و روز در این کار باشی و نگذاری که من به امر دیگر مشغول گردم، و دست از این سخن برنداری به درستی که این امر عجیب غریب است که آن را سهل نمی‌ توان شمرد و از چنین امر عظیمی غافل نمی‌ توان شد ⬅️ و بعد از این سخنان وزیر و پادشاه راه نجات پیش گرفته، به سعادت ابدی فایز گردیدند 💠 @sadeghin_ir