° 💠 فرمایشات عالم ربانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی علیه 🔘 « آرزوی تشرف » ⏪ « مکاشفه ی » شب ۲۳ ام ماه مبارک رمضان ⬅️ در كربلا با رفقا جلسات گرمی داشتيم در يكی از جلسات آقای شيخ محمد تقی لاری نگاهی به من كرد و گفت: آنچه كه شما در طلبش هستيد در چهل سالگی كه وقت كمال انسان است به آن خواهيد رسيد الآن طاقت نمی‌ آوريد و ذوب می‌ شويد سالها بعد هنگامی كه چهلمين سال عمر خويش را پشت سر می‌ گذاشتم و در قم ساكن بودم، ماه مبارك رمضانِ آن سال كه برايم بسيار پر بركت بود و با سال های ديگر بسيار فرق داشت فرا رسيد از همان ابتدا حالم عجيب توفيقاتم زياد و حال عبادت و توجه بسيار خوبی داشتم و بر خلاف سال های گذشته ضعف و كسالت ناشی از روزه گرفتن به من عارض نمی‌ شد تا اينكه شب بيست و سوم فرا رسيد آن شب كه شبی بسيار سرد و بارانی بود و آقای حاج عباس يزدی زاده و آقای حاج اكبر شالچی نيز مهمان ما بودند از همان اول شب حال بسيار فوق العاده‌ ای داشتم به طوری كه اعمال آن شب همچون صد ركعت نماز و هزار مرتبه سوره‌ ی قدر را بدون هيچگونه كسالت و خستگی و با خضوع و خشوع و حضور قلب خواندم همچنين به من القا شد كه بسيار بگويم: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لوليك المهدی الفرج و العافية» و من اين دعا را پيوسته در ركوع و سجود و قنوت تكرار می‌ كردم نزديك سحر به آقای يزدی زاده گفتم: چند سال است مشتاق رفتن به حج هستم به اين اميد كه چشمم به جمال مبارك امام زمان افتاده و آن حضرت را زيارت كنم؛ زيرا در حديث آمده است كه امام عصر - ارواحنا فداه - هر سال در موسم حاضر می‌ شوند ايشان گفت: شما اگر آن حضرت را ببينيد از كجا می‌ شناسيد؟ ناگهان حالی به من دست داد و با تواضع خاصی گفتم: سگ صاحبش را می‌ شناسد! همين كه اين جمله را گفتم حس كردم آن حضرت به حالم رقت كرده و توجهی به من نمودند بلافاصله دلم شكست و اشكم جاری شد صلوات الله و سلامه عليه پس از خواندن نماز صبح هنگامی كه برای استراحت به رختخواب رفتم ناگهان فضا تغيير كرده و حال مكاشفه‌ ای به من دست داد در آن حال كه نورانيت عجيبی درك می‌ كردم می‌ فهميدم ساعت آخر شب قدر است آنگاه ديدم سه نفر بالای سرم ايستاده‌ اند كه امام عصر -روحی له الفداء- در وسط و دو نفر ديگر در دو طرف آن بزرگوار قرار گرفته و هر سه به يك شكل می‌ باشند به آنها نگاهی انداخته، همين كه چشمم در مقابل آن حضرت قرار گرفت از كثرت اشتياق، حالت سوزی در قلبم پيدا شد كه از شدت آن گويا برقی مرا گرفت و آتشی در دلم شعله‌ور گشت، به طوری كه صدای گداختن آن به گوشم می‌ رسيد به آن حضرت عرض كردم: جانم فدايت باد حضرت فرمودند: قربان آن دلت! سپس بدون اينكه لفظاً چيزی بگويند باطناً پرسيدند: چه چيزی می‌ خواهی تا به تو بدهيم؟ با اينكه آن ايام من از نظر ماديات در فشار بوده و درخواست فرج نيز كرده بودم به قلبم مراجعه كرده ديدم هيچ طلبی ندارم و منتهای آرزو و تمام لذتم در اين نهفته است كه امام عليه‌السلام امری بفرمايند تا من آن را اطاعت كنم لذا عرض كردم: آقا! امر شما چيست؟ حاجتم اين است كه شما امری بفرماييد و من اطاعت كنم آن حضرت سؤال را تكرار كردند و من همان جواب را عرض كردم وقتی در مرتبه‌ی سوم نيز پرسيدند: حاجتت چيست؟ حقير پاسخ خود را تكرار كرده و عرض كردم: حاجتم اين است كه شما امری بفرماييد و من اطاعت كنم در اين هنگام فرمودند: امر ما اطاعت و بندگی است از استماع اين كلام حالم دگرگون شد و لذتی بردم كه با هيچ بيانی قابل توصيف نيست آنگاه احساس كردم «اطاعت و بندگی» مقام بسيار بلندی است كه من خود را لايق آن نمی‌ دانم لذا عرض كردم: آقا! من تحمل ندارم و نمی‌ توانم از خدای متعال بخواهيد تا به من توفيق مرحمت فرمايد آن حضرت با عنايت خاصی فرمودند: من تو را به خدا می‌ سپارم سپس خدا حافظی كرده و من به خود آمدم در اين هنگام ديدم حالت بهجت و سرورِ وصف ناپذيری به من دست داده و به كلی خواب از سرم پريده و تمام خستگی‌ هايم كه ناشی از عبادت زياد آن شب بود برطرف شده است ولی هر چه خواستم آن صورتی را كه در آن حال ديده بودم در ذهن بياورم نمی‌ توانستم اگر خواب و مکاشفه‌ ی انسان از عالم بالا بوده و حقیقت داشته باشد پس از آنکه بیدار شده و به خود آید نمی‌ تواند با واهمه‌ اش حقیقتی را که دیده تصویر کند زیرا قوه‌ ی واهمه به آنجا راه ندارد 📓 « سفینة الصادقین - ص ۷۵۸ » ۳۳ 💠 فهرست فرمایشات متنی 💠 @sadeghin_ir