📚پادشاه و دشنام
پادشاهی قصد کشتن اسيری کرد. اسير در آن حالت نااميدی شاه را دشنام داد.
شاه به يکی از وزرای خود گفت: او چه میگويد؟
وزير گفت: به جان شما دعا میکند.
شاه اسير را بخشيد. وزير ديگری که در محضر شاه بود و با آن وزير اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسير به شما دشنام داد.
پادشاه گفت: تو راست میگويی اما دروغ آن وزير که جان انسانی را نجات میدهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی میشود.