🔰 ای‌کاش از این سفره‌های إفطار، نصیب ما هم بشود ... شخصی به نام «محمّد بن عبد‌الرحمن هَمْدانى» گويد: 🔹 قرضى داشتم كه به‌خاطر آن، دنيا برايم تنگ و تار شده بود. با خود گفتم: فقط آن كسى كه مى‏تواند قرضم را ادا كند، مولايم علی بن موسی الرضا عليهماالسلام است. پس نزد آن حضرت رفتم. 🔸 وقتی که به محضر امام علیه‌السلام رسیدم، آن حضرت به من فرمودند: خداوند حاجت تو را برآورده كرد و ديگر دل‏گیر نباش! من نيز وقتى اين را شنيدم ديگر چيزى نخواستم و خدمت امام علیه‌السلام ماندم. 🔹حضرت روزه بودند و دستور دادند تا براى من غذا بياورند. من نیز عرض كردم: 📋 أَنَا صَائِمٌ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ آكُلَ مَعَكَ فَأَتَبَرَّكَ بِأَكْلِي مَعَكَ 🔻من هم روزه هستم و دوست دارم با شما افطار كنم و از غذاى‏ شما تبرك بجويم. 🔸 هنگام غروب، إمام علیه‌السلام نماز مغرب را خواندند و در وسط خانه نشستند و غذا خواستند. با هم افطار نموديم و بعد به من فرمود:‌ شب را نزد ما مى‏مانى يا اينكه حاجت خود را مى‏گيرى و مى‏روى؟ گفتم: بروم بهتر است. 📋 فَضَرَبَ بِيَدِهِ الْأَرْضَ فَقَبَضَ مِنْهَا قَبْضَةً فَقَالَ خُذْ هَذَا 🔻حضرت دست خود را به زمين زد و يك مشت خاك برداشت و فرمود: بگير. 🔹 آن را گرفتم و در جيبم قرار دادم و با تعجّب ديدم كه همه‏اش دينار است. از آنجا به خانه‏ام آمدم و نزديك چراغ رفتم تا دينارها را بشمارم. دينارى از دستم رها شد.وقتى نگاهش كردم، ديدم روى آن نوشته شده «پانصد دينار است، نصف آن براى قرضت و نصف آن براى مخارج تو مى‏باشد». 🔸 وقتى اين را ديدم، ديگر نشمردم و آن دينار را در كيسه گذاشتم. صبح وقتى دينارها را شمردم آن دينار را پيدا نكردم هر چه زير و رو كردم آن را پيدا نكردم و آن دینار ها، پانصد دينار تمام بود! 📚الخرائج و الجرائح،ج۱ ص۳۳۹ ✍ چه شود به چهرهٔ زرد من، نظری برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من، به یکی نظاره دوا کنی تو شَهی و کشور جان تو را، تو مَهی و جان جهان تو را ز رَهِ کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی!؟ https://eitaa.com/joinchat/3920691917C9a79f3a574