#حکایت
پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل میکرد:
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد میکرد و به بچه هایش میرسید.
چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند و به خاطر ترحّم به این حیوان و بچههایش او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتیم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش میآورد.
اما با این که رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمی شد.
بچههای گرگ تقریبا بزرگ شده بودند.
یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفتهبود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهدافتاد؛
وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آن ها را گاز میگرفت و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آن ها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک برهای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت و رفت.»
این یک گرگ است و با سه خصلت:
به درندگی
وحشیبودن
و حیوانیت شناخته میشود.
اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد، جبران نماید.
هر ذاتی را میشود درست کرد،
جز ذات خراب....!
#الهی_قمشه_ای