یحتمل باید دق می‌کردیم ! نه اینکه بعد از بلند شدن صدای "آغاز سال هزار و سیصد و فلان قَدَرِ شمسی" بلند شویم و روبوسی کنیم و تبریک بگوییم ... یحتمل باید دق می‌کردیم! از یک سال دوری جسمی بیشترمان و هزار سال دوری روحمان از شما ... بگذار راحت بگویم و آرام شود دلم! روسیاه‌ترین مردم عالَم را کوفیان می‌دانیم و بدعهدترینشان را ... غافل از آنکه بی‌اعتبارترین مردمِ تاریخِ سیاهِ نبودنت ماییم! که در لقلقه‌ی زبان بسیار می‌خواهیمت و از عمق جان، افسوس ... گمان می‌کنیم از سپاه دشمنِ حسین بن علی علیه‌السّلام کسی نبود که قلبش برای او بتپد؟ به یقین بوده به یقین! خودمان بیشتر از هرکسی واقفیم که ما در کردار بسیار شبیه آنهاییم ... قلب‌هایمان آکنده از محبّت... اعمالمان امّا در نهایت ریا ... و چه ترکیب فریبنده‌ای است چنین انسانی متظاهر! چه بیشمار لعنت فرستادیم بر اصحاب یزید! روز قیامت گریبانگیرمان نشود همین اللّهم العن اول ظالم ظلم ها؟ یا همین آخر تابع له علی ذلک ها... آرامتر بگویم و رد بشوم و بیشتر ازین نشکند روح لطیفِ منتظر پندارم ... که آقا ظالم‌تر از ما به شما کیست؟ چه درشت‌بینی بیهوده و بی‌اعتباری داریم نسبت به خودمان! یکسال دیگر از نداشتنت گذشت که در برِ نفس‌هایت نیستیم و حواسمان به بی‌نفسی و غرق شدنمان نیست. وقتش شده از عمق جان دعای غریق بخوانیم برای قلب و جان غرق در بی نفسی‌مان ... و غریق را چه نجات دهنده‌ای بالاتر از حیات و نفس؟ بیا و بر ما ببخش این منتظر انگاری را ... این حجم خودعالِم‌پنداری را ... بیا و ما را رها کن از اسارت این واژها ... بیا و بهارمان، روزهای عیدمان و سال جدیدمان شما باش! بیا و ما را شکوفا کن!