*خدا، نزد دل های شکسته است!* در مسجد بازار، واعظ شهر، مردم را نصیحت می کرد، و می‌گفت: *خداوند در دل‌هاى شكسته است* . ‌ آرام به پدرم گفتم: اين سخن يعنى چه؟! پدرم جواب نداد! وقتى كه برمی‌گشتيم، پدرم به گوشه‌اى خيره شد. نور بود؛ نور آفتاب كه از سقف شكسته‌ی بازار داخل به داخل بازار می‌تابيد. پدرم به سقف اشاره كرد و پرسيد: چرا تنها از همين يك قسمت است كه آفتاب می‌تابد؟! گفتم: چون فقط همين يك قسمت است كه شكسته است. گفت: خدا هم نور است، و بر دلى نمی‌تابد، جز آن‌كه شكسته باشد! و گفت: *داغ‌ها ، بلاها، محنت‌ها، مصيبت‌ها*، همه براى آن است كه اين دل بشكند، و آن نور بتابد! و ديگر نیاز نبود كه به من بگويد: هر چه دل بيشتر بشكند، نور خداوند در آن بيشتر می‌تابد؛ زيرا كه می‌ديدم قسمت‌هايى ديگر از سقفِ همان بازار را كه شكستگی‌هاش بيشتر بود، و نور آفتاب از آن‌جا بيشتر می‌تابيد! *بينش هر دل در اين عالم به قدر داغ اوست* *روشنايى، خانه‌ی تاريك را از روزن است* حجت الاسلام رنجبر کتاب دامن دامن حکمت ص ۱۹