را به حضور بچههایش دلگرم کند. پسر و دخترش را بسیار دوست داشت و میدانست طبق قانون حق نگهداری بچهها با اوست ولی وقتی در دادگاه حاضر شد قاضی برخلاف این حکم کرد و گفت به دلیل تغییر دین نمیتواند بچهها را با خود داشته باشد و هنگامی که با اعتراض او مواجه شد به او بیست دقیقه فرصت داد تا تصمیم بگیرد و بین بچههایش و دین جدید فقط یکی را انتخاب کند.
به یاد آیاتی افتاد که داستان امتحان حضرت ابراهیم(ع) را نقل میکند. از خود پرسید که تا چه اندازه در ایمان خود صادق بوده است و میدید که حالا نوبت اوست بچههای دلبندش را با دست خود به قربانگاه بندگی ببرد. میخواست فریاد بکشد، ضجه بزند و اشک بریزد اما سکوت کرده بود و در حالی که دندانهایش را روی هم فشار میداد، میکوشید تا هیچ نشانهای از ضعف و ناتوانی بروز ندهد. این سختترین کابوسی بود که یک زن جوان میتوانست با آن روبهرو شود؛ او که حتى برای یک روز نمیتوانست از بچههایش جدا شود باید آنها را برای همیشه رها میکرد.
میان بچههایش و ایمان به خدا باید تصمیم میگرفت و این ایمانی بود که دو سال شبانهروز برایش زحمت کشیده بود و با کمال اطمینان و باور عقلی و قلبی به آن رسیده بود. قاضی از او جواب نهایی را خواست. او میگوید: «در آن لحظه با تمام وجود به خدای بزرگ رو کردم. در آن لحظه غیراز خدا هیچ کس را نداشتم و میدانستم جز او کسی نمیتواند از فرزندانم حمایت کند و تصمیم گرفته بودم که روزی در آینده به آنها نشان دهم که تنها راه سعادت راه خداوند است.»
او در باره این مرحله میگوید: «از دادگاه بیرون آمدم در حالی که میدانستم که زندگی بدون بچههایم بینهایت تلخ و دردآور است و هیچکس نمیتواند حال مرا در آن لحظات درک کند، احساس میکردم از قلبم خون میریزد هر چند که مطمئن بودم تصمیم درستی گرفتهام. هیچ چیز نمیتوانست جز ذکر خدا آرامم کند. تنها و درمانده میرفتم و زیرلب آیه الکرسی را تلاوت میکردم و این آیه را با خود میخواندم که افمن اتّبع رضوانالله کمن باء بسخط منالله و ماواه جهنّم... آیا کسی که رضایت و خشنودی خداوند را برگزیند، همچون کسی است که خشم خدا را بخواهد و در جهنم جای گزیند؟»
او بعد از مسلمان شدن انسانی دیگر بود و با توجه به قابلیتهای شخصی ویژه و تجربهاش در فعالیتهای تبلیغی مسیحی توانست شعله هدایت اسلام را در جان عده زیادی در آمریکا و جهان روشن کند. حالا او به اطراف آمریکا میرفت و در ایالتهای مختلف و شهرهای گوناگون به سخنرانی در باره اسلام میپرداخت و حرفهایش که از عمق جان او برمیخاست در مخاطبانش بسیار اثر میگذاشت اما در این حال او از خانوادهاش غافل نبود.
به مناسبتهای مختلف برایشان کارت تبریک میفرستاد و سعی میکرد طبق دستور اسلام به هر بهانهای ارتباط خود را با آنها حفظ کند: «برای همه اعضای خانواده کارت تبریک میفرستادم و جملاتی حساب شده از آیات و احادیث را بدون آنکه منبعش را ذکر کنم برای آنها مینوشتم و سعی میکردم با زبانی لطیف جملاتی موثر انتخاب کنم.»
تلاش او بینتیجه نمیماند و بعد از مدتی اتفاقات باورنکردنی تازهای شروع میشود و ابتدا مادربزرگش تمایل خود را برای مسلمان شدن اعلام میکند، بعد پدر و مادر و خواهرش.
ولی از همه اینها شیرینتر وقتی بود که چند سال بعد شوهرش به او تلفن زد و گفت که ترجیح میدهد دخترشان مثل مادرش باشد و اسلام را انتخاب کند و از او به خاطر همه اتفاقات گذشته پوزش خواست. امینه میگوید: «با همه چیزهایی که برایم روی داده بود او را بخشیدم زیرا من مزد خود را گرفته بودم و همه کسانی که مرا روزی با آن وضع طرد کرده بودند، خودشان به حقیقت رسیدند و بالاتر از همه بچههای عزیزم حالا در کنارم بودند.»
امینه که روزی به خاطر حجاب از کار خود اخراج شده بود حالا رئیس جمعیت بینالمللی زنان مسلمان بود و دائم از این ایالت به آن ایالت و از این کشور به آن کشور میرفت و پروژههای جدید اجتماعی و دینی را افتتاح میکرد و برای مردم به سخنرانی میپرداخت و زنی که یک روز از همه طرد شده و جایی برای سکونت نداشت مورد توجه همه بود و از اطراف و اکناف با شوق و محبت به سویش میشتافتند و پای صحبتهایش مینشستند.
او در همین حال توانست با چند سال پیگیری و تلاش دولت آمریکا را متقاعد کند که تمبر رسمی تبریک عید فطر را به زبان عربی برای مسلمانان منتشر و در مراجع عمومی و رسمی استفاده کنند. زمانی که وی 2 سال پیش طی حادثهای در سن 65 سالگی از دنیا رفت، راهاندازی چندین کار جدید از جمله مرکز مطالعات و پژوهشهای زنان نومسلمان و فرهنگسرایی برای فرزندان آنها را شروع کرده بود.
پ.ن: آری، هر کس خدا را انتخاب کند، تنها و بی یاور نمی ماند، و خداوند پاداش تمام فداکاری ها و از خودگذشتگی های او را هم در این دنیا و هم در آن دنیا به اوخواهد داد. معامله ای که هیچ گاه از آن ضرر نمی بینیم.