💠 *نوید سحرگاهی*!! در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى که در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف و نحو بودم در تهجد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم ؛ در رؤیاى مبارک سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف حاصل کردم و به زیارت جمال دل آراى ولى الله اعظم ، ثامن الحجج ، على بن موسى الرضا – علیه و على آبائه و ابنائه آلاف التحیه و الثناء – نائل شدم . در آن لیله مبارکه قبل از آن که به حضور باهر النور امام (علیه السلام ) مشرف شوم ، مرا به مسجدى بردند که در آن مزار حبیبى از احباء الله بود وبه من فرمودند: در کنار این تربت دو رکعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه که بر آورده است ، من از روى عشق و علاقه مفرطى که به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم . سپس به پیشگاه والاى امام هشتم ، سلطان دین رضا – روحى لتربته الفداء، و خاک درش تاج سرم – رسیدم و عرض ادب نمودم ، بدون اینکه سخنى بگویم ، امام که آگاه به سرّ من بود و اشتیاق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصیل آب حیات علم مى دانست فرمود: نزدیک بیا! نزدیک رفتم و چشم به روى امام گشودم ، دیدم آب دهانش را جمع کرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود که : بنوش ، امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع از کوثر دهانش آن آب حیات را نوشیدم و در همان حال به قلبم خطور کرد که امیرالمؤمنین على (علیه السلام ) فرمود: پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم که هزار در علم و از هر در هزار در دیگرى به روى من گشوده شد. پس از آن امام (علیه السلام ) طى الارض را عملا به من بنمود، که از آن خواب نوشین شیرین که از هزاران سال بیدارى من بهتر بود به در آمدم ، به آن نوید سحرگاهى امیدوارم که روزى به گفتار حافظ شیرین سخن به ترنم آیم که : دوش وقـت سحـــر از غصه نجــــاتم دادند وندر آن ظلمـــت شـــب آب حیــــاتم دادند چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى آن شب قـــــدر که این تازه بـــــراتم دادند 📚 رویای صادقه علامه حسن حسن زاده آملی از زبان خودشان . *شادی روح مطهرش صلوات*