محسن پایین اتوبوس بود گفتم محسن گفت جان گفتم سرت چرا باد کرده به شوخی گفت چون ما بسیجی ها سرمون باد داره.  بعد از کلی شوخی و خنده توی اتوبوس  و بعد از کلی خستگی رسیدیم  توچال وکلاس های مختلف واسمون گذاشتن. شب قرار‌ شد ستونی پیاده روی کنیم و دامنه کوه رو بریم بالا تا کلاس ستاره شناسی برگزار بشه . یکی از بچه ها خیلی شر و شلوغ بود . وقتی ستونی حرکت کردیم چندین بار سر و صدا کرد . یکی از مسئولین شاکی شد و از صف کشیدش بیرون و کلی سینه خیز بردش و حسابی اذیت شد و ناراحت بود که بسیج زوری نیست و .... وقتی برگشت داخل صف بازم ایجاد سر و صدا کرد و اینبار اون مسئول محترم  با عصبانیت برگشت داد زد گفت بیا بیرون .محسن سریع اومد بیرون و گفت من بودم محسن معذرت خواهی کرد.   مسئول ما نمی دونست محسن تکاوره ارتش و  سر محسن داد زد و اون شب محسن خیلی سینه خیز رفت و تنبیه بدنی شد  ولی بازم مجبورش کردن سینه خیز بره .  محسن این فداکاری انجام داد فقط به خاطر اینکه اون پسربچه بیشتر از این اذیت نشه و از  بسیج فاصله نگیره. محسن خیلی روی اینکه کسی از سیستم بسیج فاصله نگیره تاکید داشت و سر همین موضوع خیلی سختی و حرف شنید. " شهیدحاج‌محسن‌قوطاسلو"🌷