‏یک روز از رابر میامدیم‌حاج قاسم از خواب پریدگفتم:اتفاقی افتاده است؟ گفت: ابراهیم یک حسرتی به دلم مانده‌ من از مادرم یک رضایتی در قالب نوشته گرفتم که آیامن فرزند خوبی برایش بوده ام؟ ولی این حسرت به دلم ماندکه من نتوانستم ازپدرم این رضایتنامه را بگیرم و این کار را به تعویق انداختم. "Ghasem soleimany"