چه غریبانه نشستم سر راهت که بـیایی چه غریبانه غریبانه نوشتم کـه کـجـایی چه صمیمانه نوشتم که تویی ذوق زبـانم و تو انگار نه انگار که هم صحبت مایـی چه یتیمانه نشستم و نوشتم که مرو یار و تو رفتی و من و برزخ این فصل جدایی پشت پای تو همه باور و ایمان دلم ریخت و قسم میخورم این صحبت خودرا به خدایی به خدایی که میان من و تو فاصله انداخت چه خدایی که فقط باب دلش هست جدایی شـاعران غربت غم بار مرا شعر کنید بنویسیداز این زندگی تـلخ از این تنهایى حسن احسانی