👆🌹🏴 بزرگ طبیب آزادگان درگذشت 🌹دکتر هادی بیگدلی .پزشک جراح متخصص از آمریکا ...او پس از این که شنید جنگ عراق و ایران آغاز شده ، تصمیم گرفت برای کمک به مجروحین جنگ به کشورش باز گردد !! 🌹دکتر بیگدلی ، خانه ویلایی استخر دار ..ماشین آمریکایی آخرین مدل و دارایی اش را در آمریکا رها کرد و به سمت ایران پرواز کرد !!! 👏واقعا جای بسی تعجب است که دکتری با این خصوصیات ، آمریکا ( کعبه آمال بعضی ها ) را بگذارد و بگذرد ... 🌹من با ایشان چند هفته ای در سلول مخابرات بغداد ( ساواک ) همبند بودم و وقتی شنیدم که داوطلب از آمریکا برای کمک به هم وطنان خود به ایران آمده ، خیلی خوشحال شدم ..ایشان در روز ۱۹ مهر ماه ۵۹ ...همراه با تعدادی دکتر داوطلب در جاده آبادان - اهواز و در حال رفتن به آبادان ، بدست نیروهای بعثی به اسارت در می آید .. 🌹دکتر بیگدلی ، خالقی و پاکنژاد و یک راننده اسیر می شوند .. من بیاد دارم که ایشان روی لبه پیراهن صورتی خود نوشته بود ؛ O+!!! بهش گفتم دکتر چرا گروه خونت رو روی پیراهنت نوشتی ؟ گفت : اگر زخمی شدم و هوش نداشتم ، بدانند گروه خون من چیه !! 🌺یکی از خصوصیات بارز دکتر بیگدلی در سلول تنگ و تاریک مخابرات بغداد ، خواندن دعای توسل بود ...!!😳😳 یعنی آمریکا باشی و بیای جبهه و اسیر بشی و دعای توسل بلد باشی !! برای من خیلی عجیب بود ..او هر شب دعای توسل می خواند و به یکی از ائمه متوسل می شد ... 🌹دکتر بیگدلی پس از ۱۹ ماه تحمل سختی در سلول های بغداد سرانجام به اردوگاه الانبار یا عنبر ، منتقل شد .. 🌹دکتر بیگدلی از زمان ورود به اردوگاه به پزشک بزرگ اسرا ، مشهور شد ... 👏 زمانی که دکتر بیگدلی در سلول بغداد بود ، عراقی ها متوجه شده بودند که ایشان پزشک بسیار حاذقی هستند ...در سلول های بغداد تعداد زیادی از اسرا مجروح و یا بیمار بودند ..دکتر های عراقی برای درمان و معالجه اسرا به سلول ها مراجعه می کردند و وقتی از درمان اسیری عاجز می شدند، به سراغ دکتر بیگدلی می آمدند و از ایشان دستور تجویز دارو یا درمان برای اسرا می کردند ..!!! 🌹دکتر بیگدلی بزرگ ، ۲ روز پیش به سوی محبوب شتافت ..و جامعه آزادگان را داغدار کرد ... او انسانی بزرگ و قابل ستایش بود که در اوج رفاه و آسایش، اونم در آمریکا ، به وطنش برگشت تا به مردمش خدمت کند 👏 درود به شرف و انسانیت بزرگ مردانی که پا به این عرصه زیبای انسانیت گذاشته و می گذارند .. روحش شاد و قرین رحمت الهی ان شاءالله...🌹🏴 ✍️يک جواني که پايش عفونت کرده بود و ما مجبور بوديم که پايش را قطع کنيم و داروي بيهوشي نداشتيم، اتاق عمل نداشتيم و اين جوان حيف بود و 22 سالش بود من مجبور بودم پايش را قطع کنم. اين جوان مي‌گفت که شما ناراحت نشو فقط موقعي که خيلي درد مي‌آيد حرف از امام بزن. اره اي داشتيم که اره‌ي معمولي بود استريل هم نبود. ولي من واقعاً از وضع خودم خجالت مي‌کشيدم که چرا من نمي‌توانم به کسي کمک کنم. من که در بهترين اتاق‌هاي عمل دنيا عمل مي کردم چرا نمي‌توانم به اين عمل کنم. پاي اين طفل معصوم را قطع کرديم چون کاملاً عفونت زده شده بود. باور کنيد من الان مي‌لرزم از يادآوري آن روز اما آن روز نمي‌دانم چقدر وقيح بودم که اين کار را کردم چون مجبور بودم. قسمش مي‌دادم تو را به جد امام به خودت مسلط باش. حالش الحمدلله خوب شد.... کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه خاطره ای از مرحوم، دکتر هادی بیگدلی