🥲🥰 *این داستان واقعا حالم رو خوب کرد👇👇*
💌 *حدود صد سال پیش، هشت نفر جوان از اهل شوشتر که با هم رفیق بودند، تصمیمی میگیرند که مسیر توسل به حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را با هم طی کنند و به قصد توجه به حضرت، هر هفته یک جلسه در خارج از شهر روی یک تپه مراسمی برگزار کنند و دعائی بخوانند*
💌 *هر هفته یکی از آنها موظف به پذیرایی از جمع بود و غذای مختصر مثل نان و پنیر تهیه میکردند که هم هزینهای نداشته و هم قصد و هدفشان خالصانه برای توسل به حضرت باشد؛ به تعداد نفرات هفتهها میگذرد و حال و هوایی عجیب و امام زمانی بر جلساتشان حکم فرما می شده است.*
💌 *هفته بعد که در حال برگزاری جلسه و توسل و راز و نیاز به مولایشان هستند میبینند یک آقا سیدی در جمعشان حضور پیدا کرد و خیلی با عظمت و دوست داشتنی است، و زیبایی صورت و سیرت آن بزرگ مرد کاملا پیداست بود. خلاصه جلسه مثل هر هفته البته با حالی بهتر و شور و شعفی وصف ناپذیر تر برگزار میگردد، حتی قسمتی از دعا را هم به ایشان میدهند و آقا هم قرائت میکنند تا اینکه دعا تمام به پایان میرسد و قصد صرف ناهار را دارند که آقا میفرماید: «این هفته را اجازه دهید من پذیرایی کنم، آنها هم قبول میکنند و آقا از زیر عبایشان وسایل پذیرائی را بیرون میآورند و از جمع پذیرائی میکند».*
💌 * آخر که میخواهند از هم جدا شوند، از او میپرسند، خیلی از شما استفاده کردیم و بهرهمند شدیم، فقط نفرمودید که اسم شما چیست؟ و بعدا کجا میتوانیم خدمت شما برسیم؟ جواب میدهد: «من همان کسی هستم که هر هفته شما به عشق او دور هم جمع میشوید. تازه همگی متوجه حضور حضرت میشوند در حالی که آقا از نظرها پنهان شده است».*
💌 *آن تپه هم اکنون به نام مقام حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در کنار شهر شوشتر، که تبدیل به قبور شهداء شده است و معروف به گلستان شهداء میباشد، مورد توجه شیفتگان و ارادتمندان مولا صاحب العصر (عج) است و مردم در همان مکان از عنایات آن موجود نازنین بهره میبرند و حاجاتشان را میگیرند»*
💌🍃💌🍃💌🍃💌