داستانی زیبا و واقعی از جانبازی ناشناخته که شدیدا دیدن و شنیدن آن را توصیه میشود!
این جانباز اواخر جنگ از ناحيه سر مجروح میشود و تمام حافظه ایشان از بين میرود! حتى نام و نشانى منزل از یاد او میرود!
سی سال در یک آسايشگاه روان درمانى بسترى میشود، تا یک روز از پلههای آسايشگاه پایین مىافتد و با سر به نبش پله اصابت ميكند و اسمش بهخاطرش میآید! بعدها توسط بخش نيكوكارى به دنبال خانواده خود میگردد. در نهايت در شهرى از توابع كردستان خانواده او را پيدا مى كنند!
با برادر او تماس میگیرند، اين لحظه اول ورود به منزل و ملاقات مادرش و كل خانواده بعد سی سال است ...!